معروف ترین منجم باشی شاه عباس کی بود را از سایت هاب گرام دریافت کنید.
شاه عباس یکم
شاه عباس یکم (زادهٔ ۱ رمضان ۹۷۸ ه.ق – درگذشتهٔ ۱ جمادیالاول ۱۰۳۸ ق / ۲۷ ژانویه ۱۵۷۱ – ۱۹ ژانویه ۱۶۲۹م)، معروف به شاه عباس بزرگ یا شاه عباس کبیر، پنجمین شاهنشاه ایران از دودمان صفوی و نامدارترین فرمانروای این سلسله بود. وی که فرزند و جانشین شاه محمد خدابنده بود، از سال ۹۹۶ ه.ق تا زمان مرگش، به مدت بیش از ۴۱ سال خورشیدی بر ایران حکومت کرد.[۲] شاه عباس به معماری، موسیقی، نقاشی و شعر علاقه داشت و میدان نقش جهان، عالیقاپو، بخشهایی از عمارت چهلستون، چهارباغ و سیوسهپل از آثار بهجای مانده از دوران سلطنت وی هستند.[۳]
شاه عباس هنگامی به سلطنت رسید که غرب و شمال غربی ایران در تصرف دولت عثمانی بود، همچنین در شمال شرق ایران نیز خراسان جولانگاه ازبکها شده بود و در داخل کشور نیز طی ۱۲ سال پس از مرگ تهماسب یکم و دوران پادشاهی اسماعیل دوم و محمد خدابنده قدرت شاه کاهش پیدا کرده بود و دستهبندیهای قبیلهای قزلباشان مجدداً به شکل افزایندهای بروز کرده و دوگانگی میان قزلباشان ترکمان و تاجیکان (مردم غیر ترک) در دربار شدت پیدا کرده بود. در نتیجه این چند دستگی، هر یک از مقامات دولتی در اندیشه منافع و قدرت خویش بود و کشور دچار هرج و مرج گردیده بود. شاه عباس با اولویت بندی مشکلات متعدد توانست در طول سلطنتش سلسله صفویه را به اوج قدرت برساند.[۴]
عباس میرزا به همراه علیقلیبیگ گورکان شاملو در جنگهای خراسان،[۵][۶][۷][۸] محاصره قلعه نیشابور، محاصره قلعه تربت و نبرد تیرپل علیه پدرش شاه محمد خدابنده (شاه وقت) جنگید.[۹] وی در هجده سالگی قزوین را متصرف شد و در نهایت خود را شاه ایران خواند.
شاه عباس در ابتدای پادشاهی، برای آنکه خیالش از حمله پیشدستانه امپراتوری عثمانی به قلمروهای ایران آسوده گردد، پیماننامهٔ صلح با آن کشور بست و مناطقی کردنشین در عراق و سوریه کنونی را به آنان واگذار کرد. سپس به بهینهسازی امور درون کشوری و فرونشاندن شورش استانها پرداخت. او نخست ازبکان را شکست داد و سپس به جنگ با دولت عثمانی درآمد. او در سه نوبت با عثمانیها جنگید. همچنین دو بار به گرجستان حمله کرد. از واپسین لشکرکشیهای او میتوان فتح قندهار نام برد. در زمان شاه عباس درآمد دولت ایران بالا رفت و بازرگانی با کشورهای اروپایی و چین افزایش یافت. او بناهای بسیاری ساخت که هنوز برخی از آنها پابرجاست.
برای وی راه رسیدن به پادشاهی ساده نبود. تجربیات سالهای کودکی و نوجوانی وی باعث سوظن بیمارگونهای در وی گردید؛ که تأثیر آن تا پایان عمر بر روابطش با دیگران و حتی پسرانش سایه افکند.[۱۰] شاه عباس درگذار زندگی یکی از فرزندانش را کشت و دو تن دیگر را کور کرد و دو پسر دیگرش نیز در کودکی مردند؛ حتی گفته شده که یکی از پسران شاه عباس از دربار گریخت و در تاریخ محو شد بدین شیوه در هنگام مرگ جانشین شایستهای از خود بازنگذاشت و به ناچار نوه او با نام شاه صفی به پادشاهی رسید.
نام اصفهان پیوسته با اسم شاه عباس همراه بوده و اغلب آثار باستانی و عمرانی شهر اعم از آب انبارها، مادیها، پلها، خیابانها، تفرجگاهها، کاخها، مساجد، مدارس، معابد، بازارها و باغها و میدانها به نام شاه عباس ثبت شدهاست[۱۱]
زندگینامه[ویرایش]
کودکی تا تاجگذاری[ویرایش]
عباس میرزا شب دوشنبه اول ماه رمضان سال ۹۷۸ هجری قمری(۲۷ ژانویه ۱۵۷۱ میلادی) در هرات از فخرالنساء بیگم (دختر میرعبدالله خان والی مازندران) زاده شد. شاه قلی سلطان یکان استاجلو در نامه ای که از جانب محمد میرزا به شاه تهماسب یکم نوشت، ولادت نوزاد را خبر داد و از پادشاه صفوی خواست که برای نوه خویش نامی برگزیند. روزی که قاصد از خراسان به قزوین رسید اتفاقاً این بیت از بامداد مکرر بر زبان شاه جاری شده بود و شاه طهماسب با الهامگرفتن از بیت زیر نام نوزاد را عباس نهاد:[۱۳][۱۴].mw-parser-output .b{text-align:justify;text-align-last:justify;border:0}.mw-parser-output .beyt{white-space:nowrap}.mw-parser-output .nastaliq{line-height:200%;font-size:150%;font-family:IranNastaliq,"Urdu Emad Nastaleeq","Noto Nastaliq Urdu","Urdu Typesetting","Jameel Noori Nastaleeq","Nafees Nastaleeq","Nafees Nastaleeq v1.01",Nafees,"Pak Nastaleeq","PDMS_Jauhar",sans-serif;text-justify:inter-word;font-weight:normal}.mw-parser-output .nastaliq .b{text-justify:inter-word}
شاه عباس در کودکی «عباس میرزا» نام داشت و در دو سالگی والی هرات شد.
مسیر عباس برای تکیه بر تخت شاهی هموار نبود و آنچه او در سالیان اولیهٔ زندگی تجربه کرد از عوامل جنبهٔ بهطور بیمارگونه بدگمان سیرت او بود، که روابط او با پسران خودش را تلخ کرد. تنها یک اتفاق تاریخی بود که باعث شد عباس از دچار شدن به سرنوشت عموها و دیگر خویشانش که حداقل نه تن از آنان توسط عموی تاجدارش اسماعیل دوم کشته یا کور شده بودند، نجات یابد. در واقع او دستور قتل عباس، که در هرات بود را داده بود که خود توسط گروهی از امرای قزلباش در ۱۳ رمضان ۹۸۵/ ۲۵ نوامبر ۱۵۷۷ ترور شد. پیک دومی گسیل شد تا حکم اول را فسخ کند؛ به هر روی اگر علی قلی خان شاملو والی هرات، که بعدتر نگهبان و للهٔ اسماعیل شد جرات نکرده بود حکم را تا جایی که میتوانست به تأخیر بیندازد، پیک هم بیش از حد دیر رسیده بود. سلطان محمد شاه پدر عباس جانشین اسماعیل دوم شد. او مردی غیردنیایی، کنارهگیر و دچار ضعف بینایی بود که تحت سیطرهٔ همسرش مهد علیا و دستهای از سران ترکمان و قزلباشان تکلو قرار داشت. در ربیعالاول ۹۸۹/ آوریل-مه ۱۵۸۱ که عباس ده سال داشت، گروهی از امرای قزلباش رقیب از طوایف استاجلو و شاملو به شاهزادهٔ جوان سوگند وفاداری خوردند و در خراسان علم طغیان برافراشتند. به نام عباس سکه زده شد و نام او در خطبه برده شد. با رسیدن یک سپاه شاهی به خراسان ائتلاف شورشیان شکسته شد و علی قلی خان شاملو دگربار به شاه و جانشین او حمزه میرزا، برادر عباس سوگند وفاداری خوردند.
در ۹۹۳/۱۵۸۵ رهبر جاه طلب قزلباش مرشد قلی خان استاجلو، والی خواف و باخرز، مشهد را تسخیر کرد. وقتی علی قلی خان شاملو به مقابله برخاست، او به نزاع پرداخت و در جریان نبرد، شاهزاده عباس جوان را ربود. تلاشی برای کودتا در پایتخت، قزوین، از سوی جناح ترکمان-تکلو به نیابت از طهماسب دیگر برادر عباس توسط حمزه میرزا سرکوب شده بود. در پی ترور حمزه میرزا حین نبرد علیه عثمانیها، جناح استاجلو در قزوین ادعاهای ابوطالب دیگر برادر عباس را به عنوان وارث تاج و تخت قبول کرد ولی تلاشی برای گماردن او بر تخت نیز بیثمر ماند.
در این زمان، مرشد قلی خان استاجلو نظرات امرای قزلباش در قزوین را در خصوص میزان حمایت احتمالیشان از عباس به عنوان نامزدی برای تصدی تاج و تخت جویا شد. امرا نسبت به این ایده مشتاق بودند ولی شک داشتند خودشان اجرایش کنند. وقتی مرشد قلی خان در حال بحث بر سر قبول کردن ریسک لشکرکشی به قزوین برای انتصاب عباس میرزا بر تخت بود، اشغال بیشتر خراسان توسط ازبکان در محرم ۹۹۶/ دسامبر ۱۵۸۷ موضوع را فیصله داد. مرشد قلی خان که میترسید اگر ازبکان خراسان را تسخیر کنند او ممکن است مهره خود عباس را از دست بدهد، به آرامی به سوی غرب لشکرکشی کرد و در مسیر حمایت ترکمانان سمنان، کاشان، و همدان، افشارهای یزد، ابرقو و کرمان و ذوالقدرهای فارس را که (بعدها با رسیدن عباس به پادشاهی از قدرت آنها کاست و به زنجان کوچاند که تا اوایل دهه سی قرن سیزدهم هـ. ق هم آنجا از نوادگانشان به صورت محسوس باقی مانده بودند) به دست آورد. وقتی او به قزوین رسید، نمایش حمایت مردمی از عباس باقیمانده شکاکان را نیز با خود همراه کرد و در ۱۰ ذیالقعده ۹۹۶/ ۱ اکتبر ۱۵۸۸ سلطان محمد شاه سلطنت را به پسر هفده ساله اش که با نام شاه عباس اول تاجگذاری کرد، واگذار کرد. مرشد قلی خان استاجلو، که او تاج را به وی مدیون بود، به عنوان وکیل دیوان عالی (نایب دربار) صله داده شد که او را قدرتمندترین فرد در حکومت کرد.[۱۵]
سالیان آغازین[ویرایش]
در سال ۱۰۰۷ هجری قمری (۱۵۹۸) دو نفر از نجیبزادگان انگلیسی به نام آنتونی شرلی و رابرت شرلی به همراه بیست و پنج نفر انگلیسی دیگر از راه ونیز و حلب و بغداد به قزوین وارد شدند. هیئت نامبرده از سوی دولت ایران به گرمی پذیرفته شد و شاه عباس از وجود آنان برای تجهیز و ایجاد نظم قشون ایران استفاده کرد. همچنین توسط آنها روابط ایران و ممالک اروپایی را با داشتن یک وجه مشترک، یعنی دشمنی با عثمانی گسترش داد.
شاه عباس اندک زمانی پس از رسیدن به پادشاهی عزمش را برای حکومتگری دو فاکتو علاوه بر دو ژور نشان داده بود، ولی زمان نیاز بود تا ارتش را به حد کافی بسازد تا بتواند علیه دشمنان اصلی دولت صفوی، ازبکان در شرق و عثمانی در غرب، حمله کند. در شرق، صفویان دچار شکست از پی شکست بودند؛ مشهد سقوط کرده بود، سیستان دچار تاخت و تاز بود، قندهار که از ۹۴۳/۱۵۳۷ در دست صفویه بود در ۹۹۹/۱۵۹۰–۹۱ به دست مغولان افتاد. در ۱۰۰۶/۱۵۹۸ پس از مرگ عبدالله خان رهبر برجسته ازبک، و درگیری درونی این سلسله را تضعیف کرد. شاه عباس حمله کرد ازبکان را در محرم ۱۰۰۷/ اوت ۱۵۹۸ تار و مار کرد و هرات را که ده سال در دست دشمن بود باز به چنگ آورد. تازه در ۱۰۱۴/ ۱۶۰۵–۰۶ بود که به حد کافی احساس قدرت کرد که با عثمانی ستیز کند و آنگاه سریع و موفق این کار را انجام داد. در پی حصول یک پیروزی بزرگ در صوفیان در نزدیکی تبریز، او کارزارهای پیاپی را ادامه داد تا آخرین سرباز عثمانی را از خاک ایران طبق پیمان آماسیه (۹۶۲/۱۵۵۵) بیرون کند و در سراب با عثمانیها در ۱۰۲۷/۱۶۱۸ قرارداد صلح را امضاء کند. شاه عباس در نبرد صوفیان خود را به عنوان فرماندهی با قابلیت کامل نشان داد، به خوبی از نیروهایش که در شمار و تسلیحات از عثمانیها پایینتر بودند استفاده کرد و در لحظههای بحرانی نیروهای ذخیره اش را به میدان فرستاد.[۱۵]
اصلاح سازمانهای لشکری و دیوانی[ویرایش]
مشخصهٔ سالهای شکلگیری قدرت شاه عباس جناح گرایی عشایر قزلباش است. شاه جوان دیده بود که امرای رقیب چگونه او و سه برادرش را چون مهرهای برای پیشبرد جاه طلبیهایشان به کار برده بودند. او نمیتوانست در خصوص بی رحمی آنان تردید کند. او قتل نگهبانش که او را در سن شش سالگی بی دفاع گذاشته بود را دیده بود؛ او دیده بود آنان مادرش را در ۹۸۷/۱۵۷۹ و میرزا سلمان وزیر را که قدرتشان را به چالش کشیده بود، در ۹۹۱/۱۵۸۳ در غوریان کشته بودند. این واقعیت که در این هنگام شاه و ولیعهد و برادرش حمزه میرزا قدرتی برای دفاع از وزیر در برابر کینهٔ قزلباشها نداشتند باید تأثیری فراموش ناشدنی بر شاهزاده گذاشته باشد. شاه عباس از لحظهٔ به دست گرفتن قدرت، فهمید که باید اقتدارش را بر قزلباشان اعمال کند یا ابزار آنان باقی بماند؛ ولی قزلباشان همچنان بدنهٔ استحکام نظامی دولت صفوی بودند، اگر او تضعیفشان میکرد، دولت را تحلیل میبرد. او نمیتوانست در زمانی که عثمانیها مناطق وسیعی از خاک ایران در شمال غرب را در اختیار داشتند-مناطقی که در دورهٔ دو تن از پیشینیانش تسخیر کرده بودند- از پس چنین اقدامی برآید. راه حل او تشکیل یک ارتش منظم نوین متشکل از استخدام شدگان از ردههای غلامان خاصه شریفه (غلامان شاه) بود. این غلامان مسیحیان گرجی، ارمنی و چرکسی بودند که در لشکرکشیهای صفوی به قفقاز اسیر شده بودند (شمار اندکی از اشراف گرجی داوطلبانه به سپاه صفوی پیوسته بودند)، به اسلام گرویده بودند و در دربار و دولت برای خدمت تربیت شده بودند. غلامان از نظرات گوناگون مشابه کاپی کولاری عثمانی بودند با این تفاوت که از طریق استخدام معمول به کار گرفته نشده بودند. وفاداری علامان به شخص شاه بود، نه به یک قبیله و نتیجتاً در منازعات شاه با قزلباشان حمایت ارزشمندی از وی به عمل میآوردند. مثلاً غلام الله وردی گرجی موافقت کرد در ترور مرشد علی قلی خان استاجلو که بیش از حد قوی شده بود، شرکت جوید؛ و با این کار نخستین گام را در راه تبدیل شدن به قویترین مرد در حکومت صفوی پس از شاه برداشت. ایجاد سپاه غلامان، در کوتاه مدت راه حل مؤثری برای مشکل شاه بود. در بلند مدت، منشأ ضعف حکومت از آب درآمد، زیرا غلامان در تحلیل نهایی، از کیفیتهای جنگی قزلباشان برخوردار نبودند.[۱۵]
ایجاد یک ارتش دائمی باعث بروز مشکلات مالی شد. نیروهای قدیمی قبیلهای به هنگام نیاز توسط سران قبایلشان که همزمان والی ولایات نیز بودند و مجاز بودند از درآمد ولایات برای پرداخت هزینهٔ تجهیز جنگجویان مورد نیاز استفاده کنند فراخوانده میشدند. تنها بخش اندکی از مالیاتهای پرداخت شده در ولایات به خزانه شاهی میرسید. شاه عباس این بار نیز راه حلی کوتاه مدت یافت، ولی در بلند مدت این کار بدل به یکی از عوامل اصلی افول صفویه شد. شاه شمار تعداد بیشتری از ولایات ممالک را بدل به اراضی خاصه (تاج) کرد تا بودجهٔ کافی برای سپاهیان جدید فراهم آید؛ در اراضی خاصه او مباشرین مالی برگمارد که مالیات جمعآوری کرده مستقیماً به خزانهٔ شاهی واگذار میکردند. این سیاست، که توسط جانشینانش ادامه یافت، توازن بین قزلباشان و غلامان را برهم زد و بدین ترتیب استحکام نظامی پادشاهی را بهطور جدی تضعیف کرد.
ایجاد نیروی غلامان به عنوان نیروی سوم امکان شاه برای مدیریت بین عناصر رقیب قزلباش و تاجیک (فارس) در حکومت را افزایش و منجر به بازسازماندهی قابل توجه نظام دیوانی صفوی شد. تا پایان حکومت شاه عباس، غلامان حدود یک پنجم مناصب عالی اداری را اشغال کرده بودند و این نسبت در دورهٔ جانشینان او افزایش پیدا کرد. مناصب جدید بازتاب دهنده اهمیت فزایندهٔ غلامان بود. دارندگان دو تا از این مناصب قوللر آقاسی (فرمانده هنگ غلامان) و تفنگچی آقاسی (فرمانده هنگ تفنگداران) در بین شش مقام بالای حکومتی بودند. شاه عباس به جای منصب امیرالامرا منصب سردار لشکر را ایجاد کرد؛ نامی که مؤید غلبهٔ عناصر فارسی در حکومت صفوی است، ولی این منصب در آغاز بهطور طعنه آمیزی به غلام گرجی الله وردی خان واگذار شد. بعدتر، شاه عباس عنوان باستانی ایرانی سپهسالار را احیا کرد تا نشانگر فرمانده کل نیروهای مسلح باشد، این بار نیز یک غلام – قارچاقای خان ارمنی-بدین سمت منصوب شد. شاه عباس با این سیاست توانست نیروهای مسلح را بار دیگر به صورت یک بدنه پیوسته متحد کند و از اختلافاتی که ممکن بود در نتیجه انتصاب یک ترک یا فارس به منصب فرمانده کل بهطور اجتناب ناپذیری رخ دهد جلوگیری کند.
دیگر تغییرات دارای اهمیت نسبی در دوره حکومت شاه عباس عبارت بودند از افزایش تمرکز امور دیوانی یا جدایی بیشتر نهادهای سیاسی و دینی. مثلاً جایگاه وزیر، رئیس دیوان سالاری و نمایندهٔ اصلی عناصر فارسی در دولت مرکزی ارتقاء پیدا کرد؛ مشخصهٔ این تغییر گرایش به اطلاق عناوین تشریفاتی چون اعتمادالدوله یا صدر اعظم به وزیر بود. در مقابل، عنوان وکیل (در اصل وکیل نفس نفیس همایون) که منشأش به ریشههای تئوکراتیک اوایل حکومت صفوی برمیگشت و به صاحب آن یک جایگاه ویژهٔ خاص به عنوان یار غار شاه میداد پس از ترور مرشد قلی خان استاجلو به مرور از رده خارج شد. از اهمیت منصب صدر، که در اصل توسط شاه اسماعیل برای تابعِ اقتدار سیاسی نگاه داشتن طبقات مذهبی طراحی شده بود، کاسته شد؛ در نتیجه، به قدرت مجتهدان افزوده شد.[۱۵] دیوان بیگی وظیفهٔ وزیر دادگستری را به عهده داشت. واقعهنویس مأمور تحریر فرامین سلطنتی و نگهداری سوابق مکاتبات با سلاطین خارجی بود، ایشیک آقاسی باشی ریاست تشریفات سلطنتی دربار را به عهده داشت. قورچیباشی، قوللر آقاسیباشی و تفنگچیباشی امرای ارشد ارتش بودند.[نیازمند منبع]
اصلاحات دیوانی شاه عباس به دولت صفوی استحکام و نیرو بخشید. توازن ظریفی که او بین افراد یا عناصر گوناگون در نظام- ترکها، فارسها، و قفقازی ها-ایجاد کرد رمز موفقیت او بود. گرچه پیشینیانش نتوانسته بودند این توازن را برقرار کنند، شاه عباس با نتایجی نهایتاً فاجعه بار، حکومت را در چنان جایگاه استواری قرار داد که تشکیلاتش، به مدت حدوداً یک قرن پس از مرگش، بیشتر به دلیل جنبشی که او پدیدآورده بود به کار کردن ادامه دادند.[۱۵]
ارتش صفوی در دوره شاه عباس به اوج قدرت خود رسید. شاه عباس نخستین کسی بود که به تشکیل رستهٔ «منظمی» از تفنگچیان پرداخت که بخشی از ارتش دائمی محسوب میشدند. رسته تفنگچیان از ۱۲ هزار نفر تشکیل میشد که هم از پیادهنظام و هم سواره نظام بودند. شاه عباس دو رسته جدید را هم وارد سپاه دائمی ایران میکرد که شامل رسته «توپچیان» متشکل از ۱۲ هزار نفر و رسته «غلامان خاصه شریف» متشکلی از ۱۰ تا ۱۵ هزار نفر سواره نظام گرجی و چرکسی مسلح به تفنگ میشد. برخی نویسندگان گفتهاند برادران شرلی دو نظامی مزدور انگلیسی در دوره شاه عباس صفوی برای اولین بار توپخانه را به ایرانیان شناساندند، در حالی که شواهد متعدد تاریخی از کاربرد توپ و تفنگ در سپاه ایران در دوره شاه اسماعیل و شاه طهماسب و حتی پیش از آن وجود دارد. سلاحهای آتشین مرسوم در دوره صفوی شامل توپ و تفنگهای فتیلهای، شمخال و قرابینهای میشد که همه را تفنگ مینامیدند.[۱۶]
هنگامی که شاه عباس به شاهی رسید عده قزلباشان شصت هزار نفر بود که وی آن را به سی هزار نفر کاهش داد.[نیازمند منبع]
در مقابل قزلباشها که جز از رؤسای خودشان از هیچکس اطاعت نمیکردند، با مشورت برادران شرلی نیرویی مرکب از دههزار سواره نظام و دوازده هزار پیادهنظام از افراد گرجی و ارمنی که مسلمان شده بودند، تأسیس نمود و نام آنها را «شاهسون» (یعنی شاه دوست) گذاشت و فرماندهی آن را خود به عهده گرفت. عده شاهسونها تا هنگام مرگ شاه عباس به یکصد هزار رسید.[نیازمند منبع]
کاستن از اهمیت صوفیه[ویرایش]
مشکل چگونگی داخل کردن سازمان صوفی طریقت صفویه؛ که شاه مرشد کامل (هدایتکنندهٔ عالی معنوی) اش بود، در حکومت از آغاز حکومت صفوی در ۹۰۷/۱۵۰۱ حاد باقیمانده بود. از آنجا که پیشینیان شاه عباس نتوانسته بودند این نظام مذهبی را در دیوان سالاری دولتی ادغام کنند، سازمان صوفی بدل به چیزی مربوط به گذشته شده بود که به طرزی فزاینده معنای خود را از دست میداد. اعتبار خلیفه الخلفا، رئیس این سازمان پس از شاه که گاهوبیگاه اقتدار شاه را به چالش میگرفت نیز چنین بود. چنین چالشهایی معمولاً با توسل شاه به اصول صوفیگری حل میشد و آزمونی از وفاداری به خود او بود؛ بنابراین شاهان صفوی تبعیت تلویحی مرید از پیر را از صحنهٔ مذهبی به سطحی سیاسی، به صورتی از رأی اعتماد به خودشان به عنوان پادشاه، منتقل کرده بودند. در اوایل حکمرانی شاه عباس اول (۹۹۸/۱۵۹۸–۹۹) صوفیان آخرین چالش جدی خود را نسبت به اقتدار شاه وارد کردند و سرکوب شدند. شاه زان پس تلاش کرد اهمیت شان را با نادیده گرفتنشان و تحقیر آنان کم کند.[۱۵]
نبردهای شاه عباس[ویرایش]
حملات به گرجستان و قتلعام و تبعید گرجیها[ویرایش]
از سال ۱۰۱۳ تا ۱۰۳۴ هجری قمری، شاه عباس و سردارانش ۱۰ مرتبه به گرجستان حمله کرده و (طبق منابع فارسی) طی این حملات ۹۰٬۰۵۰ یا ۱۰۰٬۰۵۰ گرجی را قتلعام کرده و ۱۸۱٬۵۰۰ گرجی را به اسارت گرفته و به ایران تبعید کردند؛ که ۷۰٬۰۰۰ یا ۸۰٬۰۰۰ تَن از کشتهها و ۱۳۰٬۰۰۰ تَن از اسرای تبعید شده به ایران مربوط به حملهٔ شاه عباس به گرجستان در سال ۱۰۲۵ هجری/۱۶۱۶ میلادی است.[۱۷][۱۸][۱۹][۲۰][۲۱][۲۲][۲۳] (در منابع گرجی، تعداد کشتهها ۱۰۰٬۰۰۰ و تعداد اسرا ۱۵۰٬۰۰۰ ذکر شدهاست)
اسکندر بیک ترکمان دربارهٔ حملهٔ سال ۱۶۱۶ میلادی اینگونه نوشتهاست: «آنچه از قتل و غارت و نهب اسرا و خرابی الکائ و ویرانی بیوت و مساکن بر سر نصاری کاخت آمد معلوم نیست که از ظهور اسلام الی الان در زمان هیچیک از پادشاهان ذیشوکت دیار اسلام ایشان را چنین حادثه پیش آمده باشد و آن ملک بدینسان ویران شده باشد.»[۲۰]
گارسیا د سیلوا در سفرنامهٔ خود اینگونه نوشتهاست: «این پادشاه به هیچ دینی پایبند نیست زیرا اوست که پس از ویران کردن گرجستان ساکنان بینوای آن را به بردگی اینچنین رسوا کشانیدهاست.»[۲۴]
پیترو دلاواله نیز در سفرنامهٔ خود نوشتهاست: «حقیقتاً مشاهدهٔ سرنوشت مردمان بیچارهای که از هر دو طرف (ایران و عثمانی) دائماً کشته میشوند یا به اسارت میروند و وجود این همه بدبختی و بیچارگی موجبات کمال تأثر انسان را فراهم میکند.»[۲۵]
جنگ با ازبکان[ویرایش]
در زمان صفویه ازبکان پیوسته به خراسان میتاختند و آنجا را غارت میکردند. وقتی شاه عباس به سلطنت رسید ازبکان مشهد را تصرف کرده و دوباره به درون خاک ایران میتاختند[۲۶] و تا اسفراین پیشروی کردند.[۲۷]
در این گیر و دار ناگهان عبدالله خان ازبک درگذشت و پسرش عبدالمومن خان نیز به قتل رسید.[۲۸] بدین ترتیب شاه عباس در ۲۵ ذیالحجه سال ۱۰۰۶، «برهنه پای و گشاده پیشانی به همراه سپاهیان وارد مشهد شد».[۲۹] با این وجود هنوز ازبکان به قصد غارت به سر حدات شمال شرقی ایران میتاختند تا این که ارتش ایران در نواحی هرات آنان را در هم کوفت. همچنین سر مقتولین را به قزوین فرستادند[۳۰] که تعداد آنها را از ۱۷۰۰ سر تا ۲۰۰۰۰ سر نوشتهاند.[۳۱]
شاه عباس برای ایجاد مانع بر سر راه ازبکان چندین هزار خانوار کرد را از آذربایجان غربی و کردستان به خراسان کوچاند.[۳۲] پس از چندی باز ازبکان به جانب خراسان هجوم آوردند و این بار شاه عباس با هفتاد هزار نفر به خراسان لشکرکشید.
پس از چندی تألم خان برادرزاده عبدالله خان به سرکردگی ازبکان رسید و با سیصد هزار نفر به خراسان حمله کرد و در هرات مقر ساخت؛ بنابراین سپاه ایران با یکصد هزار نفر سپاهی به هرات حمله کرد و در این نبرد ازبکان شکست خوردند و تألم خان کشته شد. همچنین دوازده هزار نفر از مردان و زنان ازبک به دست ایرانیان اسیر شدند.[۳۳]
شاه عباس در سال ۱۰۳۰ به منظور تصرف قندهار به خراسان آمده و همین که شاه به خراسان نزدیک شد ازبکان طلب عفو کردند و شاه با این شرط که آنان تا ابد از در دوستی با ایران وارد شوند آنان را بخشود.
شاه عباس پس از پیروزی بر ازبکان در ۱۰۱۷/ ۱۵۹۸ پایتختش را از قزوین به اصفهان که آن را به شکل یکی از زیباترین شهرهای جهان دگرگون کرده بود، منتقل کرد. از جنوب شهر شاهراهی بدان وارد میشد که از میان باغها و عمارتهای مشهور به هزارجریب میگذشت، که بسیاری از اشراف در آن سکونت داشتند. پس از گذر از زاینده رود و پل الله وردی خان از خیابان عظیم پردرخت چهارباغ میگذشت، به میدان عظیم مستطیلی شاه میرسید که کاخ عالی قاپو و دو تا از بزرگترین شاهکارهای معماری ایرانی، مسجد شیخ لطفالله و مسجد شاه بدان مشرف بود. این شهر زیبا غالباً مورد بازدید سفرای اروپایی، تجار خواهان امتیازات تجاری، مبلغین کاتولیک خواهان مجوز افتتاح صومعه و فعالیت تبلیغی، سیاحانی چون برادران شرلی و مسافرینی چون پیترو دلا واله که شرحهای ارزشمندی از ایران صفوی برجای نهاده، قرار میگرفت.[۱۵]
معاهده صلح استانبول[ویرایش]
ترکان عثمانی که با بهره جویی از آشفتگی پس از قتل حمزه میرزا به خاک ایران دست اندازی نمودند و نواحی ارزروم؛ عراق عرب؛ کردستان؛ ارمنستان؛ گرجستان؛ بخشهایی از آذربایجان و حتی لرستان و خوزستان را زیر پنجهٔ خویش درآوردند و تا کرانهٔ نهاوند و همدان پیشروی کردند. شاه عباس که از همکاری سرداران قزلباش و پشتیبانی دولتهای هند و روسیه دلسرد شده بود، ناچار تن به پذیرش شرایط سنگین عثمانیها داد و حاضر به برنهادن پیماننامهٔ صلح شد. شاه عباس با این تاکتیک چند سالی برای نوینسازی نیروهای ایران و بازپسگیری سرزمینهای از دست رفته زمان خرید. مذاکرات دربارهٔ برنهش پیمان صلح سه ماه به درازا انجامید و سرانجام به امضای پیماننامهٔ صلح استانبول در ۲۱ مارس ۱۵۹۰ (۹۹۹ هجری قمری) فرجامید. به موجب این قرارداد شهر تبریز با بخش باختری آذربایجان و استانهای ارمنستان و شکی و شیروان و گرجستان و قراباغ و قسمتی از لرستان با قلعه نهاوند در دست عثمانیها به جا ماند و چنین برنهاده شد که از آن پس ایرانیان از لعن خلفای سهگانه خودداری کنند و شاهزاده حیدر میرزا به عنوان گروگان در دربار عثمانی باقی بماند.[۳۴] سپس شاه عباس با بهرهجویی از فرصت پیش آمده اوضاع آشفته ایران را سر و سامان داد.
کشتار نقطویان[ویرایش]
نقطویان، پیروان محمود پسیخانی گیلانی بودند و او خود ابتدا از مریدان سید فضلالله استرآبادی مؤسس فرقه معروف حروفیه بود و پس از این که از سوی فضل به دلیل خودپسندی و نافرمانی طرد شد، به «محمود مطرود و مردود» نیز شهرت یافت. اگر چه از او و پیروانش در کتب تاریخی عصر او یادی نشده ولی تحقیقات بعدی، او را مردی پرهیزگار، دانشمند و زیرک معرفی کردهاند. او با تیمور لنگ معاصر بودهاست. محمود شانزده کتاب و هزار و یک رساله نوشته و هر یک را نامی مخصوص دادهاست.[۳۵]
بنابر عقاید ایشان: «مادر و برادر و خواهر و پسر و دختر و تمام منهیات مباح دانسته شدهاند.»[۳۶][۳۷]
تعقیب و کشتار آنان از زمان سلطنت شاه تهماسب اول شروع شده و در زمان شاه عباس به اوج خود رسید. شاه عباس آنقدر در کشتار آنان افراط کرد که جلال الدین محمد اکبر، پادشاه هندوستان، برای آنان میانجی شده ولی سودی نداد.
شورش خان احمد گیلانی[ویرایش]
خان احمد گیلانی که در لاهیجان خراجگزار شاه بود علم طغیان برافراشت. بدین ترتیب شاه با سی هزار نفر به گیلان لشکر کشیده و آنجا را گرفت.[۳۸] خان احمد نیز به عثمانی پناهنده شد و در سال ۱۰۰۵ هجری در بغداد درگذشت.[۳۹]
شورش میرشاهوردی خان لر[ویرایش]
میرشاهوردی خان والی لرستان نسبت به شاه عباس طغیان کرد و خراج نپرداخت. شاه عباس در رأس سی هزار سوار به منطقه تاخت و آنجا را تصرف کرد. سپس دوازده هزار گرجی تازه مسلمان را مأمور یافتن شاه وردی خان کرد. آنان والی لرستان را یافته نزد شاه آورده و او به دستور شاه اعدام شد.
لشکرکشی شاه عباس به طبرستان[ویرایش]
در سال ۱۰۰۵هجری که سال دهم جلوس شاهعباس بود، شاه عباس که از طرف مادری شجرهنامهاش به میر قوامالدین مرعشی آملی میرسید، طبرستان را ملک موروثی خود میدانست برهمین اساس تصمیم گرفت که سراسر آن سرزمین را به اختیار خود درآورد.[۳۸] شاه عباس به نقل از کتاب عالم آرای عباسی چنین میپنداشت: «چون طبرستان که مشمول مازندران بهشت نشان است ملک طلق شرعی موروث اولاد و احفاد میر عبدالله خان جد مادری حضرت اعلی شاهی ظلاللهی است که نسبت او به سید قوامالدین معروف به میربزرگ که در طبرستان خروج به سیف کرده مالک آن مملکت گردید در صدر صحیفه اول رقم تسطیر یافته و در این عهد و اوان از آن سلسله رفیعه اولاد ذکور که شایسته تصرف ملک موروث باشد نبود لاجرم آن عرصه ارم تزیین ارثاً و اکتساباً شایسته تصرف شهریار سعادت قرین و حق شرعی سلطان با داد و دین است که در میانه جمعی از امراء آن ولایت به تخصیص سید مظفر مرتضایی(ساری) و الونددیو(سوادکوه) و ملک بهمن پادوسبانی انقسام یافته بود و به مکرر از ایشان بیادبیها و کفران نعمت به ظهور رسیده هرکدام به ولایتی رقم اختصاص کشیده به تغلب متصرف بودند…» در پایان این جملات نیز مؤلف اینگونه نگاشته که شاهعباس میخواهد سرزمین آباء و اجدادیش را پس بگیرد.[۴۰] البته در این نگاشته و پنداشتهها نقوص بسیار است چنانچه پادوسبانیان صدها سال پیش از مرعشیان در غرب طبرستان ساکن شدند و اصلاً مرعشیان بر سوادکوه واقف نبودند و… که اینها نشا از بیاطلاعی شاه و بزرگان ایران در آن روزگار میدهد و شاهعباس فقط غارت طبرستان (که در نگاشتههای بالا آن را بهشت نشان خوانده) را در سر داشته و نسبتش از سمت مادر به مرعشیان تنها بهانهای برای این عمل بوده.[۴۱]
در عالم آرای عباسی آمدهاست: وقتی فرهادخان که بزرگ لشکر شاهعباس بود به آمل رسید، مردم عوام آن شهر جهت استحکام قلعه آماده شدند و از قلعه شهر محافظت نمودند. این زمان ملک بهمن پادشاه آن روزگار سلسله پادوسبانیان که در لارجان بود، اعلام کرد که نمیخواهد قلعه را نگهدارد چون آمل از ممالک موروثی وی نبوده و نیاکانش آمل را در اختیار نداشتند؛ ولی در حقیقت به ملازمانش که در قلعه بودند پیغام میداد که دربرابر قزلباشان مردانه دفاع کنند تا پای آنها به لاریجان نرسد. با اینحال مردم طایفهٔ تکلو در نگهداشتن قلعه اصرار میکردند. سید مظفر که یکی از بزرگان شهر ساری بود و گویند به افیون معتاد بود به همراه فرهادخان به محاصره آمل رفته بود در اینحال که قلعه فتح نمیشد وی اردوگاه را ترک کرد و به قلعه شخصیاش (ازدارهکله) رفت ولی چون به افیون معتاد بود، به اجبار به جنگل رفت و درآنجا بر اثر مریضی و اسهال مُرد. الونددیو نیز که میدید قزلباشها میخواهند سراسر طبرستان را فتح کنند بر سر دوراهی ماند که به لشکر ملک بهمن اضافه شود یا با شاهعباس متحد گردد. بر همین اساس شاهعباس به این نتیجه رسید که تا وقتی شاهان پادوسبانی در مازندران و حتی در شهری حکومت کنند نمیتواند اتحاد مردم را از بین ببرد و طبرستان را فتح کند. پس از مدتی با تلاشهای فراوان فرهادخان قلعه فتح شد و به دستور شاهعباس قزلباشها به همراه فرهادخان به سمت لاریجان یورش بردند. بعضی از بزرگان شهر لاریجان از ترس جانشان به فرهادخان تسلیم شدند و ملک بهمن که آنها را در حال خیانت دید همه ریشسفیدان را به سیاهچال انداخت. مردم لاریجان که از طرفداران این امراء بودند و اصلاً به خاطر ایشان از ملک بهمن پیروی میکردند، حال با او از در دشمنی برآمدند و راههای مخفی قلعه را به قزلباشها نشان دادند. ملک بهمن که فردی چربزبان و حیلهگر بود به اجبار تسلیم شد و فرهادخان و قزلباشها را به مهمانی دعوت نمود ولی فرهادخان قبول نکرد و او را در تاریخ بیست و سوم مرداد ماه سنه ۱۰۰۶هجری نزد شاهعباس در اصفهان برد و سرانجام ملک سلطان حسین لواسانی (که خود از فامیلان بسیار نزدیک بهمن بود) به انتقام برادرش (ملک سلطان حسن) ملک بهمن را در نقش جهان اصفهان سربرید. طایفهٔ تکلو که از دوستداران پادوسبانیان بودند پیش از به راه انداختن قیام توسط قزلباشها کشته شدند.[۴۱]
هنگامیکه ملک بهمن عازم اصفهان و در حال ترک جهان بود اولاد او در قلعه دشمنکور بودند. ملک بهمن همه ثروتش را در این قلعه پنهان کردهبود. پسر ملک بهمن که کیخسرو نام داشت آن زمان ۱۷ساله بود و آخرین بازماندهٔ ملکان لاریجان بود. وی نیز تسلیم شد و سرانجام در قزوین بدست شاهعباس بهقتلی ناجوانمردانه رسید.[۴۱]
دیگر شاخه سلسله پادوسبانیان ملکان کجور نام داشت. در زمان حکومت شاهعباس شاه این شاخه ملک جهانگیر لقب داشت. شاهعباس پس از رسیدن به لاریجان و آمل به فکر برانداختن کامل سلسله پادوسبانیان و نابودی آخرین شاه این سلسله افتاد بنابرین لشکری به سرکردگی اللهقلی بیکقورچی باشی را از قزوین به سمت رستمدار روانه ساخت.[۴۰] پس از مدتی محاصره بودن رستمدار عدهای از مردمان شهر نزد قورچیباشی رفته و تسلیم شدند و هر روز برای سپاهیان ایران اطعام فراوان آماده میکردند و به آنها خدمات بسیار ارائه میداشتند. قورچیباشی همان ابتدا نامهای به شاه نوشت و او را از شرح ماجرا اطلاع داد. شاه نیز در جواب نوشت که باید بسیار مراقب باشید چون رستمداریها هیچگاه تا به حال از شاهان خود دست نمیکشند و شاید حیلهای در کار باشد ولی قورچیباشی پس از مشاهده خدمات ایشان به آنها معتمد شد. روزی که قورچیباشی به حمام رفته بود، رستمداریها اسلحه تهیه کردند و در نزدیکی حمام آماده میشدند در این وقت سربازان از این اعمال اطلاع یافتند و همهکس را دستگیر نمودند. سپس فرمان مرگ همهٔ آنها صادر شد و همهٔ آنها بهقتل رسیدند. پس از این ملک جهانگیر مخفیانه قلعه را ترک کرد و به قلعهٔ دیگری شتافت و از آنجا نیز به بیشه گریخت. روزی که او و چندی از معتمدانش در بیشه میگشتند، عدهای صوفی آنها را دیده و شناختند. همراهان ملک همگی کشتهشدند و ملک گریخت سرانجام پس از تعقیب او یکی از صوفیان او را به بند کشید و به نزد قورچیباشی بُرد و وی نیز ملک را در قزوین به نزد شاهعباس برد و در تاریخ یکشنبه بیستودوم جمادیالثانی سال ۱۰۰۶هجری سلسله ۹۸۴سالهٔ پادوسبانیان منقرض گشت.[۴۱]
ایجاد نظام چریکی در بین کردها و افغانها[ویرایش]
شاه عباس به خوبی میدانست گام نخست جنگ با عثمانی و ازبکان ایجاد یک سپاه سازماندهی شده و منظم است ولی شاه به این بسنده نکرد و میدانست یکی از معمولترین روش حملهٔ عثمانیان و ازبکان، یورش غافلگیر کنندهٔ آنهاست. شاه عباس تنها راه حلی را که بتوان از این رویداد جلوگیری کرد را در یک چیز دید. تشکیل چند گروه چریکی و سازماندهی شده که متشکل از کردها و افغانها بودند. کردها به دلیل نزدیک بودن به حکومت عثمانی و آشنا بودن با شرایط کوهستانی و سخت و شرایط اقلیمی و جغرافیایی مرز بین دو امپراطوری، به راحتی میتوانستند به چند گروه تقسیم شده و در جاهای مشخصی که در مسیر حرکت قشون عثمانی بود کمین کرده و به ناگهان به آنها حمله کنند. این حملههای غافلگیرکننده و پی در پی گروههای چریکی کردها در مرز امپراطوریهای صفوی و عثمانی، سبب تحلیل رفتن قوا و انرژی قشون و از بین رفتن تعدادی از سربازان عثمانی میشد. این نقشه در بین گروههای چریکی افغان در مقابل حملات ازبکان نیز استفاده میشد. این نقشهها در خیلی از جنگها مانند جنگ تبریز (۱۶۱۸) برای شاه عباس پرفایده بود.
جنگ اول با عثمانی[ویرایش]
شاه عباس نه تنها دشمنی دیرینه بین حکومت صفویه و عثمانی را ادامه میداد بلکه از دولت عثمانی کینهٔ بسیار شدیدی در دل داشت. حکومت عثمانی پس از فتح تبریز، قزل باشان را تحریک کرده و باعث شدند که قزل باشان به قتل (خیر النسا بیگم) مادر شاه عباس دست بزنند. گرچه شاه عباس در این واقعه کوچک بوده ولی همواره سعی داشتهاست که انتقام این واقعه را از عثمانیها بگیرد. واقعهای دیگر که در رفتار عباس با ترکان عثمانی نقش داشت، ارتباط آنها با یورش ازبکان به هرات و قتل خان استاجلوها (پدر خواندهٔ شاه عباس) بود. (منبع = شاه عباس اسطورهٔ ایرانی اثر دیوید بلو) شاه پس از آرام ساختن مرزهای شمال شرقی و اصلاحات در ارتش، شرایط را برای باز پسگیری غرب ایران از عثمانیان مساعد دید. ابتدا با روسها ارتباط برقرار کرد و درخواست عملیات همزمان علیه عثمانی نمود که روسها به دلیل جنگ لیون با این خواسته موافقت نکردند و تنها به چند عملیات ایذایی در مرز داغستان دست زدند.[۴۲] در این زمان مردم غرب (نهاوند، تبریز، ماکو و…) نیز شکایت از ستم عثمانیان به دربار ایران روانه ساختند.[۴۳]
بدین ترتیب شاه عباس تصمیم گرفت با عثمانی وارد جنگ گردد. پس از تشخیص ساعت سعد توسط جلال الدین محمد یزدی منجم باشی، ارتش ایران در ۷ ربیعالثانی سال ۱۰۱۲ از اصفهان حرکت کرد. در راه سپاه قزوین و اردبیل به شاه پیوست. شاه عباس با یک حرکت غافلگیرانه به تبریز هجوم برد و آن را متصرف شد.[۴۴] سپس از تبریز به ایروان تاخت؛ زیرا عثمانیان در آنجا تجمع کرده بودند. وقتی سپاه به حوالی ایروان رسید عثمانیان به سوی ایرانیان توپ شلیک کردند و سپاه ایران در جنگلهای اطراف موضع گرفت. در این مدت قلعه کوزچی فتح شد. همچنین سلطان محمد سوم عثمانی درگذشت و پسر شانزده سالهاش (سلطان احمد اول) به سلطنت رسید. در همین اوان، الکساندر امیر گرجستان کاختی و گرگین خان امیر گرجستان کارتلی نیز به اردوی شاهی آمدند و اظهار فرمانبرداری کردند. سپاه ایران پس از چندی به قلعه ایروان حمله برد و پس از کشتن دو هزار نفر آن را متصرف شد. قلعه عتیق نیز که مقر اصلی عثمانیان به رهبری شریف پاشا بود تسلیم شد.[۴۵]
شاه عباس یکسال بعد (بهار ۱۰۱۵) به گنجه حمله برد و آن را تصرف کرد.[۴۶] سپس با این که عثمانیان پل جوادوا بر رود کر را تخریب کرده بودند، از رود کر گذشت و به سوی شماخی رفته و آن را به محاصره گرفت. قلعه شماخی دارای برج و باروی بزرگی بود و دور تا دور قلعه را خندق کنده بودند و دروازه قلعه نیز پل متحرکی بود که آن را به هنگام هجوم دشمن میبستند. سپاه ایران برج و باروهای قلعه را با توپ و سنگ انداز - که سنگهای سی منی میانداخت - در هم کوفت و پس از آن که عثمانیان حدود ۳۰۰۰ نفر تلفات دادند، شهر به دست ایرانیان افتاد. همچنین از اهالی شهر شش هزار تومان پول جمع شد و بین نظامیان تقسیم گردید.[۴۷]
هنگامی که شاه عباس تصمیم به بازگشت به اصفهان گرفت، دست به کار دوراندیشانهای زد. به این ترتیب که مناطق ارمنستان و نخجوان را به بیابان لم یزرع و خشک تبدیل کرد و چشمهها را مسموم ساخت. این عمل باعث میشد که هرگاه عثمانیان از طریق ارزروم به ایران حمله کنند، دچار کمبود آذوقه گردند.[۴۸]
جنگ دوم با عثمانی[ویرایش]
سلطان احمد اول عثمانی در سال ۱۰۲۶ به خلیل پاشا فرمان داد به دیاربکر رود و به جمعآوری سپاه برای حمله به ایران بپردازد. پس از چندی در ۲۲ ماه ذیالقعده همان سال، سلطان درگذشت و برادرش سلطان مصطفی به سلطنت انتخاب شد. سلطان جدید در نظر داشت که با ایران صلح کند و بدین منظور سفیر زندانی شده ایران را آزاد کرد.[۴۹]
هنگامی که خبر جمعآوری سپاه در دیاربکر توسط خلیل پاشا به شاه عباس رسید، به قرچغای بیگ، امیر توپخانه و سردار تفنگچیان سپاه، دستور داد ولایات ارزروم و وان را غارت کرده تا سپاه عثمانی با مشکل آذوقه مواجه گردد که این کار به خوبی انجام شد.[۵۰]
دیری نگذشت که سران عثمانی سلطان مصطفی را از سلطنت برداشتند و پسر بزرگ سلطان احمد اول (سلطان عثمان) را که دوازده ساله بود به سلطنت نشاندند. این سلطان نامهای دوستانه برای شاه عباس فرستاد که شاه آن را نپذیرفت.[۵۱]
در سال ۱۰۲۷ هجری قمری خلیل پاشا در رأس سیصد هزار نفر به آذربایجان هجوم برد. قرچغای خان که توان مقابله با او را نداشت به تبریز عقب نشست و به فرمان شاه تبریز را ویران کرده و به طرف اردبیل عقبنشینی کرد. خلیل پاشا تبریز را گرفت و به سوی اردبیل پیش راند. قرچخای خان دستور مبارزه با دشمن نداشت و در این زمان خلیل پاشا ۳۵۰۰۰ سپاهی ترک و ۱۵۰۰۰ سپاهی تاتار را مأمور حمله شبانه به اردوی ایران کرد. در این هنگام یکی از سربازان عثمانی به نام علی بیگ که اصلاً ایرانی بود، این خبر را به ایرانیان رساند. قرچغای خان با سی هزار نفر به مقابله عثمانیان رفت و در یک حمله غافلگیرانه قوای آنان را در هم شکست و حدود هشتاد تن از سرداران ترک و تاتار را به اسیری گرفت.[۵۲]
خلیل پاشا پس از این شکست تصمیم به صلح گرفت. همچنین دستوری مبنی بر بازگشت به استانبول از جانب سلطان به او رسید. سپاهیان عثمانی درخواست عبور از مراغه و کردستان را برای بازگشت به کشورشان داشتند که با مخا