امام حسین در مورد بیعت با یزید چه فرمودند



امام حسین در مورد بیعت با یزید چه فرمودند را از سایت پست روزانه دریافت کنید.

مثل من با یزید نمی‌تواند بیعت کند/ خروج امام حسین(ع) از مدینه

مثل من با یزید نمی‌تواند بیعت کند/ خروج امام حسین(ع) از مدینه

به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر گفتاری از آیت الله جاودان در مورد قیام امام حسین(ع) است که از نظر می گذرد.

داستان کربلا از آن‌جا شروع می‌شود که مأموران استاندار مدینه آمدند مسجد. امام حسین (علیه السّلام)، عبدالله ‌بن ‌زبیر در کنار هم نشسته بودند با هم صحبت می‌کردند، آن‌ها را احضار کردند به استانداری، امام به استانداری رفتند، عبدالله‌ بن ‌زبیر از همان‌جا فهمیدند که دلیل احضار چیست، دلیل احضار مثلاً مردن معاویه است، بنابراین عبدالله‌ بن ‌زبیر به سرعت از همان‌جا تصمیم گرفت که از مدینه بیرون برود و رفت، حالا با آن کاری نداریم، چون ‌با او کار نداریم. امام تشریف آوردند داخل استانداری، جوان‌های بنی هاشم هم همراه او آمده بودند، آن‌ها را مسلّح کرده بودند، فرموده بودند اگر صدای من بلند شد، صدا بلند شد از داخل استانداری شما بریزید داخل.

امام تشریف بردند و آن‌ها گفتند که معاویه مرده، امام فرمودند که بله، و بعد خب حالا چه؟ گفتند که: یزید دستور داده که از شما بیعت بگیریم. امام فرمودند که خب شما بیعت خصوصی پشت پرده‌ی پشت در بسته که به دردتان نمی‌خورد، باشد وقتی علنی شد ببینیم چه کار باید کرد، بیعت می‌کنیم یا نمی‌کنیم نفرمودند. مروان حاضر بوده، می‌گوید استاندار بود و مروان، مروان گفت که نگذار حسین از این‌جا برود بیرون، از این‌جا برود بیرون دیگر دستت به او نمی‌رسد، مگر این‌که خون ریخته بشود، خون زیادی ریخته بشود، بنابراین الان یا بکشش، یا بیعت بگیر. این یک داستان است، کشتن یا بیعت. از این‌جا همین حرف شروع شد تا پایان آخرین ساعت‌های روز عاشورا همین حرف است.

اگر امام در آخرین لحظات، حتّی وقتی که در گودال افتاده، می‌گفت من بیعت می‌کنم، ایشان را می‌بردند معالجه می‌کردند و از او بیعت می‌خواستند، دقّت کنید، از لحظه‌ی اوّل تا آخر. یک حرف امام می‌زند، می‌فرماید من بیعت نمی‌کنم، آن‌ها هم می‌گویند بیعت می‌کنی خب محترمی، عرضم به حضورتان، شهر خودت می‌مانی، در امانی، هیچ مشکلی برایت پیش نمی‌آید، اگر بیعت نکنی کشته می‌شوی، یا بیعت یا مرگ. دقّت کنید، این‌جا در استانداری یک فرمایشاتی طبق این نقل است که من این‌جا برایتان آوردم، این را ما از کتابی است قدیمی، تاریخی است قدیمی، فتوح ابن اعثم. مورّخان دیگر هم همراه‌اند، بعضی از آن فرق می‌کند، بعضی از آن فرق نمی‌کند، حالا این عبارتی است که این‌جا امام به استاندار فرمود، فرمود: «إنّا أهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلائِکَةِ وَ مَحَلُّ الرَّحمة  وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ»عین این عبارت را در لهوف سیّد بن طاوس داریم، یعنی مورّخان ما هم دارند.

بعد فرمود که ما اهل بیت نبوت هستیم، «وَ یَزِیدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ». ما خاندان نبوّت هستیم، یزید یک مردی است فاسق، شارب الخمر، آدم‌کش و فسق علنی دارد، مانند من با مانند او بیعت نخواهد کرد. این عبارتی است که اضافه در این بیان وجود دارد. خب، فردا صبح این‌جا، این حرف‌هایی هم که بین امام و استاندار و مروان گذشت، گذشت. امام بیرون تشریف بردند، یعنی وقتی که صدا بالا رفت جوانان بنی هاشم ریختند داخل، بنابراین امام به سلامت بدون این‌که مشکلی برای او پیش بیاید از استانداری بیرون رفت و رفت.

فردا صبح در کوچه برخورد کردند با مروان، مروان گفت آقا می‌خواهم به شما یک نصیحت کنم، بفرمایید نصیحت، گفت من نصیحتم این است که شما بیاید با یزید بیعت کنید، خیر دنیا و آخرت شما در این کار است، آن‌جا امام فرمود که: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَی الْإِسْلَامِ السَّلَام‏»[۱]اسلام تمام شده با بیعت من با یزید، با حکومت یزید اسلام تمام شده است، اسلام نابود شده است. «عَلَی الْإِسْلَامِ السَّلَام» یعنی خداحافظی باید با اسلام کرد، اسلام را باید پایان یافته باید دانست. «إِذْ بُلِیَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِید» وقتی که امّت اسلام یک راعی، یک به اصطلاح خلیفه، یک به اصطلاح رهبری مثل یزید پیروی کند، اسلام پایان یافته است، مرده است، از بین رفته است، تمام شد، این را بیشتر از این نمی‌خواهم عرض کنم. به سرعت جملات را عرض می‌کنم که بعد از آن نتیجه بگیریم.

این‌جا امام، بیعت کردن با یزید را، این‌جا فرمود که مثل من با یزید نمی‌تواند بیعت کند، امکان بیعت ندارد. بعد هم فرمودند که حکومت یزید به معنای نابودی و تمامی، تمام شدن اسلام است، بیعت با یزید، حکومت یزید به معنای نابودی اسلام است. خب، فردا می‌خواهد ایشان حرکت کند، عبدالله بن زبیر که فرار کرد، آن ‌شب فرار کرد، از راه به اصطلاح مخفی رفت، مأموران دولت مشغول شدند به دنبال کردن عبدالله بن زبیر، امام یک شب ماند، او شب اوّل فرار کرد، امام یک شب ماند، فردا شب حرکت کرد.

مأموران دولت به ایشان نرسیدند، اصلاً به ایشان توجّه نکردند، ایشان بدون این که مأموران دولت بفهمند دارد از شهر خارج می‌شود، از شهر خارج شد، از راه معمولی هم حرکت کرد که همه می‌بینند، همه‌ی کسانی که در این راه حرکت می‌کنند، چون راه، راه عمومی مردم است، همگانی است، بنابراین می‌دانند، می‌بینند امام دارد حرکت می‌کند از شهر مدینه می‌رود بیرون، کسی از مأموران دنبال ایشان نرفت. برادرش محمّد بن حنفیه آمده با امام دارد صحبت می‌کند، می‌گوید آقا شما می‌خواهید مقابله کنید با این به اصطلاح دولت، دولت یزید، به نظر بهتر است که شما بروید به بلاد یمن، در بلاد یمن دوستان پدرتان زیادند آن‌جا بلاد خیلی واسعی است، شما می‌توانید از این شهر به آن شهر بروید کسی دستش به شما نمی‌رسد و ممکن است دوستانتان را از اطراف و اکناف بخواهید، آن‌جا بتوانید یک حکومت تشکیل بدهید مثلاً، بتوانید با دولت یزید مقابله کنید، امام اصلاً این جواب، این را نفرمود، این حرف را اصلاً جواب نفرمود.

فرمود که: «یَا أَخِی وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الدُّنْیَا مَلْجَأٌ وَ لَا مَأْوًی‏» برادر به خدا قسم اگر در همه‌ی دنیا یک پناهگاه، یک ‌جایی که من بتوانم آن‌جا خودم را حفظ کنم، پیدا نکنم، همه‌ی دنیا برای من بشود ناامن، همه‌جا برایم بشود کشته شدن، من با یزید بیعت نمی‌کنم، یعنی به هیچ وجه امکان این‌که من با یزید بیعت کنم وجود ندارد، هر چه پیش آید. «یَا أَخِی وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الدُّنْیَا مَلْجَأٌ وَ لَا مَأْوًی‏ لَمَا بَایَعْتُ» والله یزید بن معاویه ابداً، اصلاً امکان بیعت من با یزید نیست. بعد هم جدا شدند، توضیح نمی‌خواهم عرض کنم، حرف این است که من به هیچ وجه با یزید بیعت نباید بکنم، بیعت کردن با یزید به معنای نابودی همه چیز اسلام است.

دوتا حرف است، من با یزید مطلقاً بیعت نمی‌کنم، امکان بیعت با یزید وجود ندارد، برای مثل من و بیعت کردن با یزید به معنای نابودی همه چیز اسلام است. بعد گفتند این‌ها همه فاصله‌های زیاد دارد، مثلاً ۲۰ صفحه بعد مثلاً این عبارت است. این‌جا گفته است که یک وصیّتی نوشت امام حسین (علیه السّلام) برای برادرش محمد بن حنفیه و نمی‌خواهم بخوانم، فقط یک قسمت آن را که این قسمت مشهور است که شما قاعدتاً زیاد شنیده‌اید. فرمود: «أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً»[۲]

ببینید خروج را، دقّت کنید لغت خروج در زبان عربی سه گونه به کار رفته است، خروج «إلَی» داریم، حالا به سرعت رد می‌شوم که حالا چون یک کمی مثلاً به زبان عربی مربوط است. یک خروج «مِنْ» داریم، یک خروج «عَلی» داریم. از این شهر خارج شو می‌شود «خَرَجَ مِنْ»، به سوی مثلاً مکّه رفت «خَرَجَ إلی»، یک «خَرَجَ عَلی» داریم، این «خَرَجَ عَلی» یعنی خروج کرد، قیام کرد، شورش کرد علیه یک چیزی یک جریانی، حالا این‌جا امام می‌فرماید: «إنِّی لَمْ أَخْرُجْ‏» من خروج نکردم، این معنای سوّم است، خروج «عَلی» است، من علیه یزید خروج کرده‌ام، رفتن بیرون من یک انقلاب، حالا لفظ، هیچ کدام لفظ‌هایش در زبان فارسی ممکن است نیاید، من اگر علیه یزید شورش کردم، اگر علیه یزید قیام کرده‌ام، اگر علیه یزید، دیگر چه بگوییم؟ خروج کرده‌ام، این خروجی به عنوان من خودم را برتر می‌دانم نیست، من خروجی متکبّرانه ندارم، من خروجم برای افساد نیست، من خروجم به عنوان ظلم نیست، من به یک معنای خاصّ خروج کردم، «إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ النِّجَاة وَ الصَلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی» من برای اصلاح امّت جدّم خروج کردم.

چرا اصلاح؟ مگر مشکلی در امّت وجود دارد؟ امّت جدّم مگر فاسد شده است؟ به فساد گرفتار شده است؟ که من خروجم برای اصلاح است. امّت یک فسادی گرفتار شده، من خروجم برای اصلاح این فساد است. این فساد اصلاح شد، با خروج امام حسین، این خروج اثر کرد و اصلاح کرد این فسادی که در امّت ایجاد شده بود، باشد، فعلاً عرض نمی‌کنم. خب، «أُرِیدُ» من خروج کردم برای چه؟ «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَی عَنِ الْمُنْکَرِ» من خروج کردم به نیّت امر به معروف و نهی از منکر، هیچ نظر دیگری ندارم.

نمی‌خواهم قدرت به دست بیاورم، نمی‌خواهم بالا بنشینم، نمی‌خواهم خون بریزم، نمی‌خواهم یک ظلمی؛ آخر یک تغییر که پیش می‌آید، خیلی‌ها ممکن است زیر دست و پا بروند، هیچ من این کارها را نمی‌خواهم بکنم، من می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم، تا پایان راهش، تا غروب روز عاشورا هم که شهیدش کردند، هیچ حرکتی برای یک خونریزی نکرد امام حسین. محاصره‌اش کردند، خواستند او را بکشند، از خودش دفاع کرد، حالا باز عرض می‌کنم ان‌شاءالله برای شما. من خواستم امر به معروف کنم و نهی از منکر، چطوری امر به معروف و نهی از منکر بکنم؟ می‌خواست به عالم اسلام، دقت بفرمایید به عالم اسلام می‌خواست بفهماند من یزید، حکومت یزید را قبول ندارم، من حکومت یزید را شرعی نمی‌دانم، حکومت یزید را اسلام نمی‌دانم، حکومت یزید را درست نابودی اسلام می‌دانم، این را می‌خواست به عالم بفهماند، این شد امر به معروف و نهی از منکر.

آن‌ها هم می‌گفتند اگر تو حکومت یزید را نمی‌پذیری ما تکّه تکّه‌ات می‌کنیم، باشد من حاضرم، این را حاضرم، زن و بچّه‌ات اسیر می‌شود، باشد حاضرم، سرت را به نیزه می‌زنیم، این اوّلین بار است، دقّت کنید، فقط در عالم اسلام یک ‌بار سر به نیزه زدند، فقط یک ‌بار، سر عمر بن حمق الخزاعی‏ از اصحاب امیرالمؤمنین، مخالف با معاویه، مخالف آن کارهایی که معاویه می‌کرد، این را گرفتند کشتند، سرش را به نیزه انداختند، این اوّلین بار است سر به نیزه زدند، البته آن را مقایسه نمی‌توانیم بکنیم با سر امام حسین، پس بنابراین آن را اصلاً حساب نمی‌کنیم، می‌گوییم اوّلین بار اوّلین سری که در عالم اسلام به نیزه زدند، دقّت کنید اوّلین سر، سر پسر دختر پیغمبر است.

آقا جسدت را روی زمین می‌گذاریم، کنار هم می‌چینیم جسدها را، بعد اسب می‌تازیم، عیب ندارد. زن و بچّه‌ات را بی‌پوشش ۴۰ منزل به اسیری می‌بریم، باکی نیست. هرچه باشد من می‌خرم، من بیعت نمی‌کنم، شما هر کاری می‌خواهید بکنید، فقط می‌خواهم این بیعت نکردنم، دقّت کنید، بیعت نکردنم را به عالم برسانم، ای مردم عالم بدانید من یزید را، یزید را چه کسی گذاشته است سر کار؟ چه کسی گذاشته؟ از شما سؤال می‌کنم. معاویه، اگر معاویه خلیفه بود کسی را به جای خودش می‌گذاشت، قانونی می‌شد، من قبول ندارم معاویه را.

ببینید یک‌جایی امام حسین دست گذاشته که می‌شد دست گذاشت، با دست گذاشتن روی آن‌جا همه چیز قبلی‌اش خراب می‌شد، این را توضیح نمی‌دهم. بعد فرمود: «أَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی» من می‌خواهم راه جدّم را بروم، راه پدرم امیرالمؤمنین را بروم، آن‌ها هم همین راه را رفتند. این توضیح دارد عرض می‌کنم، وقت نداریم. عبدالله بن عمر آمده خدمت‌شان در مکّه، گفت آقا این راهی که می‌روید خب راه خطرناک است، فرمود که:«هَیهَأت إنَّ الْقَومْ لَا یَتْرِکُونِی‏» امام از مکّه خارج شد روز هشتم، چه می‌فرمود؟ می‌فرمود که: مأمورهای یزید آمدند این‌جا، این‌جا من را می‌خواهند بکشند، خون من نباید در خانه‌ی خدا ریخته بشود و حرمت خانه‌ی خدا به خون من شکسته بشود، من اگر یک وجب بیرون، بیرون حرم کشته بشوم، برایم بهتر است که داخل حرم کشته بشوم.

بنابراین من می‌روم بیرون که من را این‌جا نکشند، این‌جا فرمود: «إنَّ الْقَومْ لَا یَتْرِکُونِی‏» من را رها نمی‌کنند، گیرم بیاورند، گیرم نیاورند، این‌ها از من بیعت می‌خواهند، من هم بیعت نمی‌کنم، ولو کشته بشوم. بعد یک فرمایش فرمودند، این فرمایش را اگر کسی ارشاد مفید را مطالعه کرده باشد در داستان حضرت حسین می‌گویند هیچ منزلی نرسید، هر منزلی که فرود می‌آمد، می‌فرمود که: یحیی را، یحیای پیغمبر را مظلوم کشتند، یحیی را چرا کشتند؟ امر به معروف کرده بود، پادشاه زمان‌شان یک گناه کرده بود، ایشان مقابله کرد با آن گناه، حالا توضیح عرض نمی‌خواهم بکنم، آن زن بد هم از پادشاه درخواست کرده بود که سر این را من می‌خواهم واگرنه نه، سر یحیی را.. این را هر منزلی وارد شد امام حسین فرمود که یحیی را مظلوم کشتند، یعنی چه؟ چرا این حرف را می‌زنی؟ این آدمی است که فردا چه می‌شود؟ اصلاً نمی‌داند من را می‌کشند، مدام می‌گوید یحیی را کشتند، دقّت کنید، هر منزلی، یک منزل نبود که، هر منزلی پیاده شد این را فرمود، حالا این‌جا هم طبق این نقل این است، فرمود که: «أتی بِرَأسِ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا (عَلَیْهِ السَّلَام) إِلَی بَغِیٍّ مِنْ بَغَایَا بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ الرَّأْسُ یَنْطِقُ بِالْحُجَّة عَلَیهِمْ» کاری ندارم، داستان سر یحیی مظلوم را فرمود.

روز عاشورا، عرض کردم دیشب خدمت‌تان که ابتدائاً ۵۰۰ تا مأمور برای حفظ شریعه گذاشته بودند، ۲۰ نفر از اصحاب امام حسین، حضرت اباالفضل در رأس‌شان، آمدند حمله کردند از این گروه گذشتند، آب بردند، این خبر رسید به عبیدالله، او دستور داد که سخت بگیرید، به چه مناسبت این‌ها می‌توانند آب بیایند ببرند، حالا تا این‌جا این‌طوری است که می‌گوید که عمرو بن حجّاج زبیدی را مأمور کرد و یک لشکر بزرگ همراهش کرد، دستور دادند این‌ها در کنار شریعه بنشینند، بایستند، مأمور باشند برای حفظ شریعه که حفظ کنند، نگذارند دیگر دست اصحاب حضرت حسین به شریعه‌ی فرات برسد، دقّت کنید، «نَادی رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ عُمَرَ بْنِ سَعْد بِالْحُسَیْن» یک مردی از لشکر عمر سعد ندا کرد، حضرت حسین را صدا کرد، گفت که: «اِنَّکَ لَنْ تَذُوقَ مِنْ هَذَا الْمَاءِ قَطْرَةً وَاحِدَةً» تو از این آب یک قطره نمی‌توانی بخوری، نمی‌توانی بچشی، «حَتَّی تَذُوقَ الْمَوْتَ» تا از دنیا بروی، یا «تَنْزِلَ عَلَی حُکْم‏ِ ‏ أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ یَزِید» یا بیای زیر بار حکومت یزید، حرف چه زمانی است؟

روز عاشوراست، مثلاً فرض کنید که ساعت ۱۰ صبح است مثلاً، روز عاشورا. آن سخن تکرار می‌شود، عرض کردم، از مدینه شب اوّلی که خبر حکومت یزید رسیده تا آخرین لحظه‌ی عمر... ببینید اگر اصحابش کشته شدند، امام می‌رفت زیر بار حکومت یزید، دیگر قوم و خویشانش، بنی هاشم کشته نمی‌شدند، امام با آن‌ها را می‌بردند به کوفه از ایشان بیعت می‌گرفتند، حل می‌شد مشکل. اگر همه‌ی بنی هاشم کشته شده بودند، امام تنها می‌ماند، تنها مانده بود، آن لحظه هم بیعت را می‌پذیرفت، باز هم قبولش می‌کرد، می‌رفت زیر بار حکومت یزید، زیر حکم ابن زیاد، تمام بود، جانش سالم مانده بود، زن و بچّه‌اش هم سالم بودند، ببینید تا آخرین لحظات، آن هم فقط یک چیز می‌خواستند.

خب، دوبار داستان، به ایشان گفتند آقا حمله کنید، لشکر حر آمده بود، به لشکر حر آب دادند، بعد هم بحث شد دیگر بین آن‌ها، یادم رفت اسمش را، یکی از اصحاب بزرگشان، حالا یادم آمد عرض می‌کنم، ایشان به امام عرض کرد که آقا این‌ها کم‌ هستند، الان ما با این‌ها می‌توانیم برخورد کنیم، بعد از این لشکر خواهد آمد، همین‌طور هم شد دیگر، این‌ها هزار نفر بودند، بعد شد ۳۰ هزار نفر، الان اجازه بدهید ما با این‌ها برخورد کنیم، می‌توانیم از دست این‌ها نجات پیدا کنیم، فرمود که من شروع نمی‌کنم، جنگ را من شروع نمی‌کنم، اگر آن‌ها شروع کنند دفاع می‌کنم، من شروع نمی‌کنم، نمی‌خواست جنگ کند، می‌خواست امر به معروف کند، فریاد بزند به عالم برساند، ببینید لذا، دقّت کنید، ادامه‌ی راه امام حسین را اسیرها رفتند، نیمی از عالم اسلام را ایشان آمده مثلاً حالا تقریباً، نیمی دیگرش را اسیرها رفتند، خبر شهادت بردند، هرکسی می‌پرسید آخر چرا؟ چرا پسر پیغمبر را کشتند؟

می‌گوید نمی‌خواست زیر بار دولت برود، نمی‌خواست حکومت یزید را قبول کند، این حرف به عالم برسد، همین. باید اعلام کند، عالم بفهمد، فقط هم امر به معروف است، امر به معروف در برابر چه؟ اگر یزید حکومت کند، یزید هیچ چیز قبول ندارد، قبلی آن هم هیچ چیز قبول نداشته، امّا او ظواهر را حفظ می‌کرد، این هیچ چیز قبول ندارد، هیچ چیز را هم حفظ نمی‌کند، عالم می‌دانند این سگ‌بازی می‌کند، عالم می‌دانند شراب می‌خورد، عالم... این‌طوری شده است. آن وقتی که معاویه پیشنهاد حکومت یزید را داشت، برای زیاد نوشت، دقّت کنید زیاد چه کسی است؛ به زیاد نوشته برای پسرم من طرح و نقشه دارم که برای پسرم بیعت بگیرم برای خلافت، زیاد برایش نامه نوشت که یک کاری بکن، نمی‌شود این را در بیاوری در عالم اسلام، این با این کارهایی که می‌کند، خب وقتی در رأس باشد، خب مردم می‌فهمند، می‌شنوند، می‌بینند، می‌شنوند، یک کاری کن این رفتار و اعمالش را درست کند حدّاقل. که برخورد خیلی سختی کرد معاویه با زیاد حتّی، به این خاطر.

خب این عالم خبر دارند، این را نمی‌شود در رأس حکومت اسلام، زمامدار اسلام یک چنین کسی که هیچ چیز قبول ندارد. تاریخ طبری نقل کرده، شعر مشهوری است دیگر، همه‌ی ما هم می‌دانیم در اسناد شیعه هست، در تاریخ طبری. این به نظرم این امسال جدیداً من پیدا آورده‌ام، جلد مثلاً هشتم، نهم، دهم آن است، «لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْک‏» این خیلی حرف بدی است. یک حکومتی بود، یک جنگ قدرتی بود، اسم پیغمبری را برد پیغمبر، واگرنه پیغمبری در کار نبود، وحی‌ای نبود، دینی نبود، چیزی نبود، این‌طور.

یک چنین حرفی را خلیفه می‌زند، که اسمش خلیفه‌ی پیغمبر است، عنوان خلیفه‌ی پیغمبر است، مردم او را می‌گویند امیرالمؤمنین، خواندیم دیگر، عبارتش را خواندیم، می‌گویند امیرالمؤمنین یزید، خلیفه‌ی رسول خدا، حتّی بالاتر، از زمان خلیفه‌ی دوم این من به نظرم یک ‌بار دیدم، در زمان معاویه، دیگر مثلاً جدّی به صورت علنی گفتند خلیفة الله، یعنی از خلیفه رسول الله تبدیل شده به خلیفة الله. ایشان هم جانشین همان آدم است، خلیفة الله را همین‌طور نه خدا را نه هیچ چیز را قبول ندارد.

ببینید اگر می‌گوید، امام می‌فرماید که اسلام هیچ چیز نمی‌ماند، حرف درستی است. نرسید یزید، سه سال بیشتر دوره‌ی حکومتش نبود، همه را هم داشت می‌کشت و قتل عام می‌کرد، یعنی اصلاً نتوانست کاری بکند، اگر می‌توانست کاری بکند مثل پدرش که یک دوران جدّی فرهنگی برای همه‌ی عالم اسلام درست کرده بود، اگر آن هم می‌توانست همان رفتار را بکند از اسلام شما هیچ چیزش را نمی‌دیدی. می‌گویند بزرگانی حالا نمی‌خواهم اسم ببرم، یک بزرگانی زمان بنی امّیه که رسیده بودند، نشسته بودند گریه می‌کردند، حالا اسم نمی‌خواهم عرض کنم، گفتند از آن اسلامی که ما دیدیم زمان پیغمبر هیچ چیزش دیگر نیست، هنوز این کاری نکرده، نرسیده که کاری بکند. امام با یک چنین چیزی می‌خواست بجنگد.

اسلام، نابودی اسلام، یک طرف بود ایشان می‌خواهد مقابله کند، با نابودی همه چیز اسلام، کارم اصلاً جنگ نیست، خروج هست، یعنی من این آدم را قبول ندارم، به خوارج می‌گفتند خوارج برای این‌که خروج کردند علیه امام زمانشان، می‌گوید من این حکومت را قبول ندارم، به هیچ وجه، شرعی نیست، این اسلامی نیست من هم قبول ندارم، این را اسمش را می‌گذاریم خروج. بله امام خارجی است، به این معنا درست است، خارجی است، نه به معنای خارجی یعنی فرنگی است، خارجی یعنی علیه یزید خروج کرده، بله خارجی است، این هم زن و بچّه‌ی خارجی‌ هستند، عیب ندارد همه‌اش درست است، حرف درستی است، آن‌ها به معنای بد استعمال می‌کردند، چون می‌گفتند که مثلاً این امیرالمؤمنین است و از این حرف‌ها، وقتی معنای دقیق کلمه را می‌گفتند درست است، بله من علیه حکومت یزید خروج کردم، به هیچ وجه قبول ندارم، پای آن تا حدّ نابودی همه چیز هم ایستاده‌ام، بیشتر از این هم حرف هست.

[۱]- اللهوف، ص ۲۴‌.

[۲]- بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹.

منبع مطلب : www.mehrnews.com

مدیر محترم سایت www.mehrnews.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.

مشرق نیوز

اگر امام حسین(ع) با یزید بیعت می کرد چه می شد؟

اگر امام حسین(ع) با یزید بیعت می کرد چه می شد؟

شفقنا افغانستان- سالها از واقعه کربلا می گذرد و مکتب حسینی نه تنها خاموش شده، بلکه امروزه در سرتاسر جهان همزمان با ایام محرم الحرام، هیات های عزاداری لباس عزا به تن می کنند تا برای حسین ابن علی(ع) عزاداری کنند.

حجت الاسلام والمسلمین قربانعلی فصیحی غزنوی، استاد حوزه و دانشگاه در گفتگو با خبرگزاری شفقنا افغانستان به این پرسش پاسخ داده است که اگر امام حسین(ع) صلح می‌کرد چه اتفاقی می‌افتاد؟

فصیحی غزنوی: برای روشن شدن پاسخ از پرسش فوق، توجه به چند نکته ضروری می‌نماید.
نکته اول: بر اساس اسناد و شواهد تاریخی، امام حسین (ع) بنای جنگ با یزید و یزیدیان را نداشته است. از امام (ع) درخواست شده بود که با حاکمیت یزید بن معاویه بیعت کند و امام از آن بیعت سرباز زده است.
«معنای شایع و مصطلح «بیعت» در قرآن، سنّت، تاریخ، کلام و فقه سیاسی اسلام، عقد و پیمانی است که فرد بیعت‌کننده با امام، حاکم یا شخصی دیگر می‌بندد تا در موضوعی خاص یا به‌طور عام مطیع و فرمان‌بردار وی بوده به مفاد تعهّد خود ملتزم و وفادار بماند.» (مکارم، انوار الفقاهه: کتاب البیع، ج ۱، ص ۵۱۷)
وقتی نامه یزید به فرماندار مدینه رسید به‌سرعت به دنبال امام حسین فرستاد و امام حسین (علیه‌السلام) نیز به سی نفر از جوانان حزب‌اللهی جریان را اطلاع دادند و فرمودند که سلاح‌های خود را در زیر لباس پنهان کنند و با ایشان به فرمانداری بروند چراکه ایشان هرگز حاضر به بیعت کردن با یزید نبودند و فرمودند: «مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ»(اللهوف، ص‏۲۲) یعنی مانند من حسین با مثل یزید بیعت نمی‌کند. حضرت نفرمودند که من با یزید بیعت نمی‌کنم، بلکه قانون کلی را یادآور شدند؛ هر کس مثل من و در خط من باشد با مثل یزید بیعت نمی‌کند.
بنابراین درحرکت و قیام امام حسین (ع) بنای جنگ نبوده است تا مسئله صلح مطرح شود.
نکته دوم: ازنظر مفهوم شناسی، واژگان: «جهاد»، «قتال»، «قیام»، «خروج»، هرکدام بار معنایی خاصی دارند.
جهاد، مفهوم گسترده دارد. جهاد، شامل هر نوع کوششی می‌شود که تقویت حق و تضعیف باطل و اقامه‌ی حق و دفع باطل را داشته باشد. از روشنگری و بینات گرفته تا فریادگری و افشاگری و امربه‌معروف و نهی از منکر تا پنهان‌کاری و تقیه و نفوذ در دل دشمن تا قتال و جنگ و قیام و رویارویی و خروج و درگیری.
قتال هرگونه جنگ و کشتار را دربر می‌گیرد، درحالی‌که قیام هرگونه رویارویی و برخورد را در برمی‌گیرد، خواه کشتاری در آن باشد و یا نباشد؛ و خروج، هر نوع عصیان و سرکشی و زیر بار نرفتن و برخورد و به هم ریختن سازمان و تشکیلات و نظام را شامل می‌شود.
امام حسین (ع) از واژه «خروج» استفاده کرده است. در وصیت‌نامه خود به برادرش محمد بن حنفیه می‌نویسد: انی لم اخرج اشرا و لا بطـرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی (ص) ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیره جدی و ابی علی ابن ابی طالب (ع)؛ خروج و قیـام من از روى سرکشى و خوش‌گذرانی و فساد و ظلم نیست، تنها براى اصلاح در امت جدم (ص) قیام کردم و می‌خواهم به معروف امر کنم و از منکر بازدارم و به سیره جدم (ص) و پدرم على بن ابیطالب عمـل کنم.(بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹)
بنابراین، حرکت امام حسین (ع)، حرکت اصلاح‌طلبانه و از نوع «قیام» و «خروج و عصیان» بوده است.

شفقنا: اگر امام حسین با یزید بیعت می‌کرد چه اتفاقی می‌افتاد؟

فصیحی غزنوی: همان‌گونه که اشاره شد، امام حسین (ع) قاطعانه بیعت با یزید را رد کرده و فرمود: «مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ»؛ مانند من حسین با مثل یزید بیعت نمی‌کند. (اللهوف، ص‏۲۲) اسناد و شواهد تاریخی نشان می‌دهد، امام حسین (ع) در برابر حکومت یزید، دو راه بیشتر نداشت: ۱٫ قیام؛ ۲٫ بیعت.
پیامد قیام، شهادت و یا تشکیل حکومت بود و نتیجه بیعت، ذلت و نابودی اسلام. امام (ع) قیام را انتخاب کرد و هدف خود را امربه‌معروف و نهی از منکر اعلان نمود و بارها از نابودی دین و ظهور بدعت، سخن گفت و خطرات امویان را گوشزد کرد. از سوی دیگر، همگان را نیز به قیام علیه یزید و ستم گران فراخواند.
نتیجه قیام امام حسین (ع) احیای اسلام، انقراض حکومت اموی و نهادینه کردن فرهنگ عزتمندی بود.
آثار منفی بیعت با یزید
بیعت امام (ع) با یزید، چند اثر و نتیجه منفی را در برداشت که به برخی از آن‌ها اشاره می‌شود:

۱٫ به رسمیت شناختن حکومت نامشروع یزید

بیعت امام با یزید دو فایده برای حکومت داشت: یکی، زمینه بیعت دیگران را فراهم می‌کرد و دوم، موجب مشروعیت حکومت یزید می‌شد و زمینه موروثی شدن حکومت امویان را آماده می‌نمود.
به فرموده استاد شهید مطهری: «گذشته از مفاسد دیگر، دو مفسده در بیعت این آدم بود که حتی در مورد معاویه وجود نداشت: یکی، بیعت با یزید، تثبیت خلافت موروثی [امویان ] از طرف امام حسین (ع) بود؛ یعنی مسئله خلافت یک فرد نبود؛ مسئله خلافت موروثی مطرح بود. مفسده دوم مربوط به شخص خاص یزید بود…» (حماسه حسینی، ج ۲، ص ۲۰٫ )

۲٫ آسیب رسیدن به دین اسلام

امویان به‌ویژه یزید، دین‌ستیز بودند و حیات خود را در دین زدایی جست‌وجو می‌کردند. یزید به‌صراحت می‌گفت: «لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل؛ بنی هاشم با حکومت بازی کردند و هیچ خبری از آسمان نیامد و هیچ وحی‌ای نازل نشد.
امام حسین (ع) در مواردی، پرده از دین زدایی امویان برداشته و جوّ حاکم در جامعه آن روز را ترسیم کرده است.
آن حضرت در مسیر کربلا در ملاقاتی که با فرزدق داشت، به روشنی از خلاف‌کاری‌های حاکمان شام سخن گفت: «گروهی هستند که پیروی شیطان را پذیرفتند و اطاعت خدای رحمان را رها کردند و در زمین فساد را آشکار ساختند و حدود الهی را از بین بردند… درحالی‌که من از هر کس به یاری دین خدا و سربلندی آیینش و جهاد درراه خدا سزاوارترم تا آیین خدا پیروز و برتر باشد.» (تذکره الخواص، ص ۲۱۸ – ۲۱۷٫)
امام (ع) در نامه‌ای به مردم بصره نوشت: «من شمارا به کتاب خدا و سنت پیامبرش فرامی‌خوانم، چراکه این گروه (امویان) سنت پیامبر را از بین برده و بدعت را (در دین خدا) احیا کردند…» (تاریخ طبری، ج ۴، ص ۲۶۶؛ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۴۰٫)

۳٫ گمراه شدن مردم

ما اعتقادداریم که سیره رفتاری و گفتاری امامان معصوم (ع) حجت و الگوست. الگو بودن بدین معناست که آنان خط‌مشی زندگی انسان‌ها را تعیین می‌کنند؛ ازاین‌رو باید به‌گونه‌ای رفتار نمایند که زمینه هدایت مردم فراهم شود. اگر امام حسین (ع) با یزید بیعت می‌کرد، زمینه گمراهی مردم ایجاد می‌گردید و به پیروی از آن حضرت، تسلیم یزید می‌شدند و دلیل کار خود را نیز بیعت ایشان ذکر می‌کردند.
از سوی دیگر این باور و اندیشه به وجود می‌آمد که می‌توان با حکومت ظالم کنار آمد و از آن حمایت کرد. یکی از دلایل بیعت خواستن حکومت از امام نیز همین بود، چون بیعت او زمینه بیعت برخی از مسلمانان را فراهم می‌کرد.
امام خطاب به برادرش محمد حنفیه فرمود: «ای برادر! به خدا سوگند، اگر در هیچ نقطه‌ای از دنیا، هیچ پناه گاه و جای امنی نداشته باشم، هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد.» (بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹٫)
بیعت نکردن امام (ع) این نگرش را به وجود آورد که حکومت یزید غیر مشروع است. مردم کوفه نیز بعد از بیعت نکردن امام، از حضرت دعوت و مخالفت خود را با حکومت یزید اعلام کردند. افزون بر آن، عدم بیعت امام زمینه رشد فکری و قیام‌های بعدی را فراهم کرد.
آیه اللّه مصباح یزدی می‌نویسد: «درنتیجه قیام حضرت سیدالشهدا مردم متوجه شدند که بنی امیه خلیفه به‌حق رسول خدا (ص) نیستند. این اولین خدمتی بود که حسین بن علی (ع) با قیام خود انجام داد.» (در پرتو آذرخش، ص ۳۸٫)

۴٫ حاکم شدن فرد بی‌لیاقتی مثل یزید

همان‌گونه که قبلاً اشاره شد، یزید لیاقت رهبری جامعه اسلامی را نداشت، زیرا وی هم قبل از خلافت و هم بعدازآن با ارتکاب جنایات و ستمگری، بی‌لیاقتی خویش را به اثبات رسانیده بود.
شهید مطهری معتقد است که وجود خود یزید مفسده بود، زیرا وی نه سیاست داشت و نه عدالت و تقوا. وی نه‌تنها مردی فاسق و فاجر بود که به فسق و گناه نیز تظاهر می‌نمود. این در حالی است که معمولاً خلفای اموی تظاهر به فسق نمی‌کردند.(حماسه حسینی، ج ۲، ص ۲۲ – ۲۰٫)

بیعت امام (ع) با یزید، علاوه بر این‌که نوعی کمک به ظالم بود، نوعی ستم پذیری نیز بود و حال‌آنکه در فرهنگ خاندان وحی، ظلم‌پذیری معنا ندارد؛ چنان‌که امام حسین (ع) به آن اشاره نموده است.
بر این اساس بود که امام حسین (ع) یزید را سلطان جابر نامید (تاریخ طبری، ج ۴، ص ۳۰۴٫) و فریاد برآورد که رهبر جامعه باید عادل باشد: «ما الامام الاّ العامل بالکتاب و القائم بالقسط».(همان) حضرت امام حسین (ع) در طول قیام الهی خویش همواره از ستم‌ستیزی سخن می‌گفت: «موت فی عزّ خیر من حیاهٍ فی ذلّ». (مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۶۸٫)
هنگامی‌که دشمن او را میان جنگ و بیعت مخیّر کرد، فرمود: «ألا و إنّ الدّعىّ بن الدّعىّ قد رکز بین اثنتین بین‏ الذله و السله، هیهات منّا الذله»؛ ناپاکِ ناپاک زاده مرا بین دو چیز مخیّر کرده است: شمشیر و ذلت؛ ذلت از ما بسیار دور است. (تحف العقول، ص ۵۸)
آری، سیدالشهدا (ع) با بیعت نکردن خود با یزید فرهنگ ستم‌ستیزی و آزادی‌خواهی را در جوامع نهادینه کرد و به همگان یاد داد که بهای آزادی، جان‌فشانی و مبارزه بی‌امان با ظلم و ستم است.
نهضت و قیام ماندگار امام حسین (ع) به همه آزادی خواهان آموخت که آزادی و آزادگی درگرو قیام و جهاد است و تا هنگامی‌که شرک و جهل و باطل و ستم و استبداد باقی است، تقابل حق و باطل نیز ادامه دارد.

منبع مطلب : af.shafaqna.com

مدیر محترم سایت af.shafaqna.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.

جواب کاربران در نظرات پایین سایت

مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.

نظر خود را بنویسید

آخرین مطالب