غیر از افرادی که نام آنها در درس آمده چه کسانی را می شناسی که با فداکاری خود به دیگران کمک کرده اند



غیر از افرادی که نام آنها در درس آمده چه کسانی را می شناسی که با فداکاری خود به دیگران کمک کرده اند را از سایت هاب گرام دریافت کنید.

همه آنهایی که قصه از خودگذشتگی شان رسانه ای شده است

همه آنهایی که قصه از خودگذشتگی شان رسانه ای شده است

نامی‌ترین فداکار ایرانی، ریزعلی خواجوی است، دهقانی که از دهه 40 شمسی تاکنون تعریف و سمبلی از فداکاری بین دانش‌آموزان شده و با گذشت این همه سال وقتی هنوز هم می‌پرسی فداکاری؟ ناخودآگاه ذهن افکار عمومی پاسخ می‌دهد: «ریزعلی خواجوی». او با این‌که حالا 93 سال دارد، اما در ذهن جمعی هنوز همان جوان لاغراندام سیاه‌چرده‌ای است که پشتش به ماست و با شعله پر از آتش به سمت قطار می‌دود که او را از آمدن باز دارد، چرا که آن جلوتر کوه ریزش کرده و سنگ‌ها خط ریل را بسته‌اند.

اما حالا داستان از‌خودگذشتگی و فداکاری تبدیل به رمان قطوری شده که ده‌ها شخصیت نامی در آن، گوی را از ریزعلی و پتروس ربوده‌اند و در ذهن مردم یکه‌تازی می‌کنند، «امید عباسی» آتش‌نشان تهرانی، «کاظم صفرزاده» معلم لرستانی، «حسن امیدزاده» معلم گیلانی، «حمید جعفریان» دامپزشک تهرانی و این اواخر «شهرام محمدی» کارگر خوزستانی کسانی هستند که واژه فداکاری را مستاصل کرده‌اند و از معنای گذشت و ایثار فراتر رفته‌اند.

دل به آتش زد

نهم تیرماه بود، هوای خوزستان گرم و ماهشهر گداخته‌تر، کارگران پتروشیمی مارون مشغول کار بودند و فشار همزمان کار و گرما توان آنها را ربوده بود، کسی حوصله حرف زدن نداشت و دست‌ها و پاها برای تمام شدن یک کار سنگین روزانه دیگر در تکاپوی بی‌امان بود که ناگهان صدای مهیب انفجار، ظهر تنبل و کسل تابستانی را وحشت‌زده از خواب بیدار کرد، علائم هشداردهنده که به کار افتاد؛ همه ترسیدند. او فریاد زده بود فرار کنید، نمانید، اما خودش قرار را ترجیح داده بود، همچون سیاوش به سمت شعله‌های آتش دویده بود تا جلوی انفجار شیر اصلی گاز هگزان را بگیرد. او توانست، شیر را بست، جلوی فاجعه را گرفت، اما خودش سوخت.

سریع او را به اورژانس و سپس به بیمارستان تخصصی پتروشیمی در خوزستان بردند، اما شدت جراحت بالاتر از حد تصور بود، پس منتقلش کردند به بیمارستان شهید چمران تهران تا شاید پزشکان آنجا طبیب دردهایش باشند. او همچون مومیایی باندپیچی شده اسیر بستر سرد بیمارستان شد.

کارگران پتروشیمی ماهشهر می‌گویند که اگر این حادثه به انفجاری بزرگ منجر می‌شد، مشخص نبود چه تعداد آدم می‌سوختند و چند میلیون دلار خسارت مالی به این مجتمع ملی پتروشیمی وارد می‌شد. در زمان این حادثه 1400 تا 1500 نفر کارگر پتروشیمی مارون سر کار حاضر بودند. از طرف دیگر علاوه‌بر فازهای دیگر پتروشیمی در همسایگی پتروشیمی مارون، شهر ماهشهر هم به این پتروشیمی چسبیده است و این وضعیت جغرافیایی می‌توانست در صورت بروز حادثه‌ای بزرگ، مشکلاتی را هم برای شهروندان این شهر به وجود آورد، اما او همزمان باعث نجات جان عده زیادی کارگر و حفظ منابع و ثروت ملی کشور شد. ضمیر بی‌ریای این داستان عجیب «شهرام محمدی» کارگر 34 ساله ایذه‌ای است که تنها 10 روز توانست با سوختگی شدید دست و پنجه نرم کند و در نهایت نوزدهم تیرماه، ایثار و فداکاری و گذشت تسلیم شهادت شد. شهرام چهار فرزند کوچک دارد.

سیلاب عشق به شاگردانش او را برد

پای دانش‌آموزش بشدت زخمی شده بود و دیگر نمی‌شد با باند، بتادین و قرص آرامبخش او را در خوابگاه مدرسه نگه داشت، پسرک بشدت درد می‌کشید و تب کرده بود، نه پدری مراقبش بود و نه مادری بر بالینش که درمانگر دردش باشند، سوزش زخم عمیق امانش را بریده بود و دوستانش را نگران‌تر می‌کرد، وقتی این موضوع را از طریق هم‌اتاقی‌های پسرک فهمید، ماشینش را روشن کرد و با دو دانش‌آموز دیگر راهی درمانگاه وسیان شدند، اما مسئول درمانگاه گفت که به دلیل کمبود امکانات از پذیرش دانش‌آموز معذور است.

آسمان که انگار دلش حسابی پر بود، بی‌امان می‌بارید و بنا نداشت دست از گریه پرسر و صدا و طولانی خود بردارد، می‌بارید و می‌غرید و سیلی سنگینی به تن خاکی زمین می‌زد، پسرک همچنان در تب می‌سوخت؛ چاره‌ای نبود، باید جای خالی پدر و مادر را برایش پر کرد، پس راهی خرم‌آباد شد.

به دل جاده زدند، آرام و طمانینه، جاده زیر باران تبدیل به رودخانه کوچکی شده بود که تردد را برای آب پر سرعت هموار می‌کرد، برف پاک‌کن بی‌توقف، به چپ و راست می‌شتافت تا باران را به عقب براند اما در منطقه «شورآب» رودخانه چند ساعته طغیان کرد و ماشین و سه دانش‌آموز و معلم را یک جا بلعید. دل‌های نگران در خوابگاه منتظر دوستان و معلمشان بودند.

فردای آن روز که آب‌ها در آسیاب جاده خوابید، جسد سه دانش‌آموز کنار هم در حاشیه آن پیدا شد، اما خبری از معلم نبود. سیلاب او را به نقطه نامعلوم برده بود. امدادگران هلال‌احمر هر روز اطراف جاده را می‌گشتند، اما اثری از او پیدا نمی‌کردند، روزها از پی هم می‌گذشت و خبری نشد، مسئولان آموزش و پرورش استان هم حتی دست به کار شدند، اما انگار برای همیشه از صفحه روزگار محو و ناپدید شده بود.

امدادگرهای هلال‌احمر تسلیم قهر طبیعت نشدند و جستجو را ادامه دادند، دو هفته بعد در دوازدهم آبان 93، جسد پر از گل و لای او را در بستر رودخانه قدیمی پیدا کردند. کاظم صفرزاده معلم 48 ساله لرستانی که تنها 7 سال از خدمتش مانده بود، در سیلاب عشق به شاگردانش غرق شد تا با عملش، فداکاری را برای دانش‌آموزان شهر و کشورش هجی کند.

امید زندگی دخترک 9 ساله

ستاد فرماندهی از آتش‌سوزی در طبقه دهم ساختمانی واقع در بزرگراه شهید باقری خبر داده بود، خودشان را بسرعت رساندند، اما شدت شعله‌ها آنقدر زیاد بود که آسانسور کار نمی‌کرد، اسباب و تجهیزات امدادرسانی را از پله‌ها بردند بالا و با هر ضرب و زوری شده آتش را خاموش کردند.

یک مادر و دو فرزند از میان شعله‌های آتش نجات پیدا کردند اما دختر کوچکی همچنان داخل خانه بود و امکان فرار نداشت. به او گفتند، قول داد که نجاتش دهد، پس شخصا وارد خانه شد و جستجو را آغاز کرد، دخترک 9 ساله ترسان و لرزان لبه پنجره ایستاده بود و داشت نقشه می‌کشید که خودش را به بیرون پرت کند که از پشت گرفتش و ماسکش را روی دهانش گذاشت. دخترک در آغوش آتش‌نشان جوان جان گرفت و از پله‌ها راهی زندگی شد.

گازهای مسموم اما ریه‌هایش را پر کرد و بعد از این‌که دخترک را تحویل مادرش داد، دچار خفگی شد، امید عباسی دچار مرگ مغزی شد، اما قلبش هنوز می‌تپید.

اما مرگ پایان آتش‌نشان جوان نبود، او که در جیبش کارت اهدای عضو داشت، تک‌تک اعضای بدنش را تقدیم به کسانی کرد که با بیماری دست و پنجه نرم می‌کردند، او امیدشان شد، امید حیاتبخش زندگی‌شان.

یکی به خاطر دو نفر

درسش که در دانشگاه شهید چمران اهواز تمام شدو سربازی‌اش را رفت، آماده کار شد، اول دامپزشک یک دامداری در کرج شد اما وقتی تخلف‌های متعدد بهداشتی آنجا را نتوانست مدیریت و کنترل کند، ظرف چند ماه خداحافظی کرد و به پیشنهاد یکی از استادان دانشگاهشان راهی یک کارخانه شیلات در بندر لنگه شد.

در هوای گرم بندر و دور از پدر و مادر کار و در کنار کارخانه زندگی می‌کرد، یک سال بعد در دوازدهم تیر 89 با دختری از کارمندان همان کارخانه عقد و زندگی تازه را شروع کرد. گرمای بندر تحمل‌پذیر و شیرین شد.

30 تیرماه بود که مسئول جمع‌آوری فاضلاب به همراه کارگرش مشغول پمپاژکردن فضولات دو استخر میگو و ماهی بودند که لوله آب می‌گیرد و کارگر وارد حوض می‌شود تا علت را دریابد، اما گاز فاضلاب بسرعت او را می‌گیرد و خفه می‌کند، سرکارگر نیز در پی او می‌رود تا نجاتش دهد اما خود نیز دچار گازگرفتگی می‌شود، دکتر جوان که دست و پا زدن و تقلای سرکارگر میانسال را می‌بیند، تصمیم می‌گیرد وارد حوض شود اما نگهبانان مانع او می‌شوند و می‌گویند تا پیدا شدن طناب صبر کند. دکتر جوان، اما استیصال و تمنای سرکارگر را تاب نمی‌آورد و بی‌محابا وارد حوض می‌شود، اما دست تقدیر او را هم به کام مرگ می‌کشد.

حمید جعفریان دامپزشک 29 ساله تنها 12 روز بعد از عقدش، ایثارگر و خودگذشته از دنیا می‌رود.

اسطوره معلمان ایرانی

خودش ماجرا را این طور تعریف کرده است: «در 18بهمن76 ساعت 11صبح بر اثر وزش باد شدید و طوفانی بودن هوای بیجارسر شفت گیلان، بخاری کلاس دوم آتش گرفت و به آتش‌سوزی کلاس منجر شد. بر اثر داد و فریاد بچه‌ها متوجه این موضوع شدم. بچه‌ها را یکی‌یکی به همراه معلم دیگری از کلاس بیرون آوردم که در این مدت آتش تمام کلاس را فراگرفته بود، وقتی خواستم بیرون بیایم در بسته شد و به دلیل این‌که در کلاس از درون دستگیره نداشت در داخل کلاس گیر افتادم، هرچه سعی کردم نتوانستم بیرون بیایم و زبانه‌های آتش نیز در حدی بود که تمام بدنم سوخته بودند و به دلیل سوختگی و درد زیاد نیز نتوانستم از پنجره کلاس بیرون بیایم. پس از سوختگی و آتش گرفتن کلاس بود که مسئولان آموزش و پرورش شهرستان، آقای حسینی رئیس آموزش و پرورش وقت شفت و آقای بهرامی مسئول سابق روابط عمومی اداره کل آموزش و پرورش استان به مدرسه آمدند و مرا به بیمارستان منتقل کردند. در آن شرایط که سوختگی بسیار شدیدی به من دست داده بود هیچ‌کس حاضر نبود همراه من در داخل آمبولانس بنشیند، ولی آقای بهرامی این کار را کرد به‌طوری که تمام اضافه‌های گوشت سوخته من و خون بدنم به لباس‌هایش چسبیده بود.»

«حسن امیدزاده» از خطر مرگ نجات پیدا کرد و فعالیت خود را در آموزش و پرورش ادامه داد، چند باری از او تقدیر شد و حتی داستان فداکاری‌اش به کتاب‌های درسی هم رسید، اما او پس از 15 سال تحمل رنج و سختی در 28 تیرماه سال 1391 فوت کرد تا به‌عنوان یکی از اسطوره‌های ایثار، نامش در تاریخ آموزش و پرورش ثبت شود.

ریزعلی خواجوی، امیدزاده، جعفریان، صفرزاده، عباسی و محمدی مشتی از نمونه خروار فداکاران این مرز و بوم هستند که نامشان سینه به سینه در قلب مردم جای گرفته و تکرار می‌شود، انسان‌هایی که برای دیگران زندگی کردن را به برای خود بودن ترجیح دادند، آدم‌هایی که تکرار پذیرند و نمونه‌شان همچون «فاطمه مولوی» معلم فداکار نهاوندی است که دانش‌آموزش را از خطر غرق شدن در رودخانه نجات داد یا «یزدان سینکایی» سرمحیط‌بان منطقه البرز که به تنهایی خطر مرگ را از سر پنج کوهنورد سرمازده در برف و کولاک گذراند. مردمانی که آینه خودبینی را در یک لحظه شکستند و دل به دریای طوفانی فداکاری زدند. اسطوره‌هایی که در جامعه کم، اما قابل تکثیر هستند.

فهیمه‌سادات طباطبایی / چمدام (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)

منبع مطلب : jamejamonline.ir

مدیر محترم سایت jamejamonline.ir لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.

هنوز هم کسی هست که برای دیگران فداکاری کند

هنوز هم کسی هست که برای دیگران فداکاری کند

سالها قبل در کتابهای درسی مان پترس نماد فداکاری بود پسر بچه ای هلندی که برای جلوگیری از شکسته شدن سد انگشت خود را درون یکی از سوراخهای سدی فرو کرد که در کشور هلند جلوی هجوم دریا به زمینهای کشاورزی و مسکونی را می گرفت.
گرچه این موضوع افسانه ای بیش نبود و حتی برخی هلندی ها اصلا از آن بی خبرند اما هرچه بود پترس به عنوان نماد فداکاری در ذهن ما ایرانیان جا افتاد و حتی با وجود روایت های واقعی در جنگ ایران و عراق مانند حسین فهمیده و صدها مثال دیگر پترس نقش خودش را از دست نداد همانطور که حسین فهمیده و کسانی که برای هر ملتی نماد فداکاریند و در ذهن باقی می مانند.
اما ریشه و انگیزه فداکاری در علم جامعه شناسی ،رفتاری بر بستر ارزشهای جامعه است .گرچه این عمل فردی و بسیار شخصی است ولی بروز و ظهور آن در یک جامعه و یا شرایط خاص یک جامعه از لحاظ الگو های ارزشی کاملا اجتماعی و دارای انگیزش های جمعی است.
هفته قبل امید عباسی آتش فشان فداکار با یک فداکاری جان خود را به خطر انداخت تا کودکی را از آتش برهاند .
گرچه آتش نشانی ، باز هم مانند عباسی دارد اما شهید عباسی در شرایطی این کار را انجام داد که عمل وی را از هر جهت در جایگاه والایی می نشاند.
حقیقت این است که در سالیان اخیر همزمان با بدتر شدن وضعیت اقتصادی خانواده ها بسیاری از ارزشهای اجتماعی دگرگون شده است.
منفعت گرایی وسود پرستی و بی آرمانی چند سالیست که علیرغم صورت بندی اخلاقی جامعه از درون در اخلاق و منش ما ایرانیان رسوخ کرده و به صورت بطئی و زیر پوستی فرهنگ ما را دگرگون کرده است . ترجیح منافع فرد به جامعه ، حزب و گروه به مصالح عمومی و فرهنگ توجیه وسیله به واسطه هدف چند سالیست که جامعه ما را از بالا دست و پایین دست دچار دگرگونی اخلاقی کرده است.
در این شرایط همه می کوشند تا گلیم خود و خانواده شان را از آب بیرون بکشند حال گاهی فرد از راههای غیر اخلاقی و گاهی از راه اخلاقی میکوشند تا از این ورطه بتوانند برای خود و خانواده شان رفاه و آسایش فراهم آورند. این تلاش در سطح رسمی جامعه هم مشاهده می شود و بی اخلاقی حاکم بر شرایط سیاسی داد بسیاری از دلسوزان را در آورده است.
امید عباسی در حالی ماسک خود را به کودکی داده است که شاید بسیاری از ما ( بسیار بیشتر از گذشته) این کار را نخواهیم کرد.
لحظه ای که فردی می خواهد خود را فدای جامعه ای کند لحظه تصمیم بر اساس ارزشها و اهداف جامعه است هرچه در جامعه ارزشهای والای اخلاقی و اهداف انسانی بیشتر حاکم باشد احتمال انجام عمل فداکارانه بیشتر است.

45301

منبع مطلب : www.khabaronline.ir

مدیر محترم سایت www.khabaronline.ir لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.

اندروید
اندروید

جواب کاربران در نظرات پایین سایت

مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.

نظر خود را بنویسید

آخرین مطالب