زبان رسمی هخامنشیان چه نام داشت را از سایت پست روزانه دریافت کنید.
زبان در دوره هخامنشی
زبــان دورة هخامــنشی :
خط آرامی
منبع مطلب : daneshnameh.roshd.ir
مدیر محترم سایت daneshnameh.roshd.ir لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
زبان فارسی باستان
زبان پارسی باستان در شاخهٔ زبانهای ایرانی از گروه زبانهای هندوایرانی خانوادهٔ زبانهای هندواروپایی جای میگیرد.[۲] این زبان به زبان فارسی میانه دگرش یافت که زبان ادبی و نوشتاری و رسمی روزگار ساسانیان بود و سپس به زبان پارسی دری یا پارسی نو دگرش یافت، این زبان از زبان نیاایرانی (زبان ایرانی باستان) سرچشمه گرفته است.[۳]
پارسی باستان در کنار زبان اوستایی تنها زبانهای ایرانی روزگار کهن هستند که نوشتار یا سنگ نبشته از آنها به جا مانده است. زبان پارسی باستان در باختر و جنوب باختری ایران سخن گفته میشده است و دیرینه ترین نوشته ای که از آن برجای مانده به سده ششم پیش از میلاد وابسته میشود. ولی باید این نکته را در نظر گرفت که زبان بیشینه مردمان جنوبباختری ایران عیلامی بوده است. [۴]
ریشه و پیشینه[ویرایش]
زبان پارسی باستان که در دوران پیش از تازش اسکندر به ایران، زبان دربار هخامنشی بوده از زبانهای ایرانی جنوب غربی میباشد. این زبان با زبان مادی دوری بسیار نزدیک داشته که شاید دو گویش از یک زبان بودهاند. زبان پارسی باستان از زبانهای هندواروپایی شمرده میشود که گمان میرود در پدیدهٔ کوچ نشینی آریائیان به همراه زبانهای مادی و اوستایی اندر فلات ایران شده است. این زبان پیش از اندر شدگی به سرزمین پارس در جنوب باختری ایران، بر پایه آنچه از سنگ نوشته شلمانسر سوم، پادشاه آشوری به دست آمده در نزدیکی دریاچه ارومیه روایی داشته است. در این کتیبه که به سدهٔ نهم پیش از میلاد بازمیگردد برای نخستین بار نام پارس در زبان آشوری به ریخت پارسوا گفته شده است. واژهٔ پارسوا (pārćwa) شکل دیرینه تر واژهٔ پارس (pārsa) دانسته شده است.[۵] نخستین سند رسمی زبان پارسی باستان کتیبه بیستون در حوالی کرمانشاه است که به فرمان داریوش بزرگ نوشته شده است. داریوش که این کتیبه از زبان او نقل شده، زبان به کار رفته در آن را زبان آریائی معرفی میکند.[۶] بههمین جهت احتمال این وجود دارد که زبان مادی و پارسی باستان نیز زبانهای شرقی ایرانی همگی تحت نام آریائی بوده و گویشهائی جداگانه در هر منطقه داشتهاند. دورهٔ آغاز تکلم به زبان پارسی باستان در میان پارسیان مشخص نیست، اما از شواهد و قرائن زبانشناختی و مقایسه با زبانهای اوستائی و سنسکریت که همدورهٔ زبان پارسی باستان هستند چنین بهنظر میرسد که زبان پارسی باستان مدتها پیش از دورهٔ هخامنشیان نیز تکلم میشد و اشتباههای نگارشی و دستوری در کتیبههای متأخر دورهٔ هخامنشی این حقیقت را القا میکند که پارسی باستان در دهههای پایانی حکومت مزبور احتمالاً زبانی خاموش بوده است. زبان پارسی باستان یکی از معدود زبانهای هندواروپائی دورهٔ باستان است که در زمان رواجش مکتوب شده و اسناد مطالعهٔ زبانی برای امروز به جای گذاشته و از این رو در بسیاری از پژوهشهای زبانشناختی بهعنوان ثابت به کار میرود.[۷] زبان پارسی میانه یا پهلوی ساسانی که زبان رسمی ایران در دوره ساسانی بوده از پارسی باستان منشعب شده است. زبان فارسی و دیگر زبانهای ایرانی جنوب غربی که از زیرمجموعههای زبان پهلوی ساسانی هستند همگی از پارسی باستان ریشه گرفتهاند.[۸]
دگرگونی زبانی پارسی باستان[ویرایش]
کتیبههای سدهٔ چهارم پیش از میلاد در دورهٔ هخامنشی که به اردشیر دوم و اردشیر سوم هخامنشی مربوط میشود ضمن داشتن اشکالات و تفاوتهای فاحش با زبان پارسی به کار رفته در کتیبههای قدیمیتر مانند بیستون، خبر از انقلاب و دگرگونی زبان پارسی در آن دوره را میدهد که گاهی به پارسی پیشامیانه یا پارسی باستان متأخر موسوم شده است. زبان پارسی باستان در این دوره به پارسی میانه تبدیل شد که آن زبان نیز بعدها فارسی نو را پدید آورد. پروفسور ژیلبر لازار، ایرانشناس مشهور اهل فرانسه در این مورد این چنین گفته است:[۹]
زبان فارسی میانه که به دنبال فارسی باستان پدید آمد را گاهی پهلوی نیز نامیدهاند. این زبان پس از دگرگونی گستردهٔ زبان فارسی باستان هم در آواشناسی و هم در ساختار و دستور زبان به صورتی سادهتر از نیای باستانی خود شکل گرفت.
رمزگشائی فارسی باستان[ویرایش]
خط فارسی باستان مدتی پس از فروپاشی سلسلهٔ هخامنشی رو به فراموشی گذاشت و حتی آخرین نوشتهای که به فارسی باستان انشاء شده به خط آرامی است؛ بنابراین تا مدتها کسی نه محتوای آنان را میدانست و نه از اصالت آنها مطلع بود. مدتها سپری شد تا توجه سیاحان غربی به این نوشتههای کهن جلب شد. پیترو دلاواله ایتالیائی در اوایل سدهٔ هفدهم مقارن با دوره صفوی تصویری از آنها ثبت نمود. بعدها چند تن دیگر نیز دست به اقداماتی مشابه زدند، اما هیچکس در پی خواندن آنان برنیامد. از اواخر سدهٔ هجدهم تلاشها برای خواندن این نوشتهها آغاز شد. این پیگیریها که عمدتاً از سوی آلمانیها دنبال میشد تا مدتها نتیجهای دربر نداشت و حتی نوشتهها را به اشتباه متعلق به دوره اشکانی میپنداشتند. بعدها نظام خطی چپ به راست و واژهجداکنها شناسائی شدند و تمیز میان خطوط فارسی باستان با سایر خطهای کتیبههای چندزبانه مسلم شد.
گشایش منطقی خط فارسی باستان در سال ۱۸۰۲ توسط گئورگ فریدریش گروتفند آلمانی کلید خورد. این دانشمند برجسته متوجه وجود برخی واژگان تکراری در کتیبهها شد و آنها را به درستی برابر مفهوم شاه تشخیص داد. او که بر این باور بود که کتیبهها متعلق به دورهٔ هخامنشی و به زبانی نزدیک به زبان اوستایی است این واژه را «شاه» فرض کرد و در ادامه متوجه شد کتیبههای مورد بررسیَش از دو شاه مختلف با دو نام مختلفست. در یکی از کتیبهها واژهٔ مفروض بر شاه دو بار در آغاز و در یکی تنها یک بار تکرار شده بود. از آنجا به این نتیجه رسید که این کتیبهها توسط دو نفر از شاهان هخامنشی نوشته شده که پدر یکی از آنها شاه بوده و پدر دیگری نه. در ضمن فهمید که نام شاهی که پدرش شاه نبوده دقیقاً در کتیبهٔ دیگر پیش از دومین واژهٔ شاه آمده در نتیجه دریافت که شاه دومی پسر شاه اولی بوده است. او با مطالعهٔ منابع یونانی به این مهم رسید که تنها دو تن از شاهان هخامنشی پدرانی داشتند که خود شاه بوده، اما پدرانشان شاه نبودهاند. یعنی کوروش - کمبوجیه و نیز داریوش - خشایارشا. او با توجه به اینکه نام دو شاه با یک حرف آغاز نمیشوند، گزینهٔ اول را کنار گذاشت و با توجه به قرائتهای اوستائی سبک ملفوظ نام خشایارشا، ویشتاسپ، داریوش، پدر و شاه را حدس زد. بدین ترتیب او توانست ارزش نوشتاری پانزده حرف را مشخص کند. اما به دلیل اشتباهاتی که در حدس صورت ملفوظ واژههای فارسی باستان داشت تنها ده مورد آن درست بود.[۱۰]
بعد از تلاشهای گروتفند که حتی نام کوروش در کتیبه مرغاب را هم شناسائی کرده بود، دانشمندان دانمارکی به ویژه راسموس راسک راه او را ادامه دادند. اوژن بورنوف فرانسوی نیز موفق شد تا اندازه زیادی از آواها را شناسائی کرده و با توجه به مشابهت نزدیک این زبان با اوستایی حالات صرفی آن نیز مسجل شد. بعدها شناسائی کامل این زبان به درک و دریافت زبان و خط اکدی و عیلامی که در برخی کتیبههای هخامنشی در کنار فارسی باستان ترجمه شده بودند، منجر شد.
الفبای فارسی باستان[ویرایش]
خطی که فارسی باستان به آن نوشته میشد در زمرهٔ الفباهائیست که به خط میخی مشهورند.[۱۱] نوشتار فارسی باستان تنها خط به کار رفته در زبانهای باستانی ایرانیست که از چپ به راست نوشته میشده است. این خط که احتمالاً در زمان داریوش بزرگ (یا شاید پیش از آن) ازالفبای اکدی و اکدی از الفبای سومری اقتباس شده دارای ۳۶ حرف، ۸ اندیشهنگار و ۲ گونه واژهجداکن بوده.[۱۱] در خط میخی تک تک واژگان به کار رفته در متن با خطوطی مورّب از یکدیگر جدا میشدند و همچنین جهت سهولت نگارش، هشت علامت اندیشهنگار برای واژگان پرکاربرد در کتیبهها مانند (شاه، سرزمین، کشور، اهورامزدا) ابداع شده بود.
خط فارسی باستان هجائی است، به این معنی که هر حرف آن معرف یک هجا بوده که شامل یک صامت و یک مصوت میشده است. برخی از حروف نیز تنها یک آوا را ثبت میکردند.
نوشتههای فارسی باستان[ویرایش]
از زبان فارسی باستان نوشتههای نسبتاً زیادی به جای مانده که بیشترین حجم آن را کتیبهها تشکیل میدهند. به جز کتیبهها که همگی متعلق به شاهان و نیاکان ایشان هستند نوشتههائی بر روی لوح و سنگ وزنه و سکه و ظروف نیز به جای مانده است.[۱۲] این نوشتهها اگرچه از نظر ارزش تاریخی و زبانشناختی معتبر هستند اما ارزش ادبی آنها بسیار پائین است. با این وجود برخی به وجود ابیات و سرودهائی در ضمن این کتیبهها اشاره داشته و آنها به خصوص آغاز کتیبهها را دارای ارزش ادبی تعبیر کردهاند.
مفصلترین کتیبه هخامنشی همان سنگنوشته بیستون در استان کرمانشاه کنونی است که به دستور داریوش بزرگ نقر گردیده. این کتیبه سه زبانه که بجز فارسی باستان برگردانهای ایلامی و اکدی را نیز در کنار خود دارد بیشترین ارزش را از نظر زبانشناسی و تاریخی به پژوهشگران عرضه کردهاست. چرا که قدیمیترین کتیبه فارسی باستان دانسته شده و اینکه یکی از قدیمیترین اسناد زبانهای باستانی هندواروپایی است که در زمان کاربرد به الفبایی هجایی ثبت شدهاست. ضمن اینکه اطلاعات بسیار زیادی از اوضاع و احوال سرزمین هخامنشیان و منش و سیاستهای ایشان به دست داده و در نهایت کمک شایانی به کشف و درک زبانهای اکدی و عیلامی نمودهاست. داریوش به جز بیستون کتیبههای دیگری در خوزستان و پارس نیز داشتهاست.[۱۳]
پس از داریوش شاهان دیگر بخصوص خشایارشا، اردشیر یکم و اردشیر دوم و همچنین داریوش دوم کتیبههایی به فارسی باستان دارند. از کوروش کبیر و نیز برخی پیشینیان هخامنشی مانند اریارمنه و ارشامه کتیبههای دیگری نیز وجود دارد که احتمال میرود این کتیبهها همگی پس از ابداع خط در زمان داریوش بزرگ نوشته شده باشند. همچنین یک کتیبه فارسی باستان هم در نقش رستم کشف شده که به خط آرامی نوشته شدهاست. البته اظهار نظر در مورد این کتیبه منحصربهفرد، که در زمان پس از سقوط هخامنشیان نیز نوشته شده، به دلیل آسیبدیدگی شدید آن همراه با قطعیت نیست.[۱۴]
دستور زبان[ویرایش]
در این زبان سه جنس مذکر و مؤنث و خنثی و سه شمار، مفرد و مثنی و جمع هست و کلمه با توجه به نقش نحوی آن صرف میشود. فارسی باستان دارای هشت حالت دستوری بودهاست.[۱۵] بدین ترتیب: نهادی، مفعولی، وابستگی، ندایی، ازسویی، ابزاری، کنشگیری و مکانی.[۱۶]
آواشناسی[ویرایش]
پژوهشگران زبانهای باستانی پس از رمزگشایی کتیبهها نوعی آوانگاری برای آن ترتیب دادند تا محتوای نوشته شده در کتیبهها را با یک الفبای لاتین ثبت کنند. برای اینکار آنها با توجه به آواهای موجود در زبانهای اوستایی و سنسکریت و نیز تغییرات آوایی به ویژه قانون گردش اصوات در طول زمان ارزش آوایی هر یک از واژگان را مشخص نمودند. این آواها از آنچه در آواشناسی زبان اوستایی میبینیم به مراتب سادهتر است. از نظر آواشناسی آواهای فارسی باستان به دو دسته واکه و همخوان تقسیم میشوند.
واکهها در زبان فارسی باستان به دو دسته ساده و مرکب تقسیم میشوند. واکههای مرکب معمولاً ترکیبی از دو مصوت کوتاه هستند که یک واحد آوایی مستقل را تشکیل میدهند. واکههای ساده زبان فارسی باستان همانند فارسی نو است با این تفاوت که آوای "O" یا همان ضمه عربی در فارسی باستان وجود نداشتهاست. واکههای ساده و مرکب به دو دسته کوتاه و بلند نیز بخش میشوند. واکهها یا همان حروف صدادار فارسی باستان از قرار زیر هستند:[۱۷][۱۸]
همخوانهای فارسی باستان ۲۱ آوا را تشکیل میدهند باضافه آوای (L) برابر تلفظ حرف لام در زبان فارسی که تنها یکبار در واژه Labanāna به معنی لبنان بکار رفتهاست و بنظر میرسد چنین آوایی در زبان فارسی باستان وجود نداشته.[۱۹] از میان سایر واکهها نیز برخی به زبانهای جانشین یعنی فارسی میانه و فارسی دری نرسیدهاست مانند آوای"ç" یا سین مشدد. سایر آواها احتمالاً با اندکی تغییر بعدها وارد فارسی میانه و فارسی نو گردید.[۲۰] همخوانهای فارسی باستان به شرح زیر هستند:
ریشههای تاریخی واژگان و اشتقاق آنها[ویرایش]
واژگان فارسی باستان که یک زبان هندواروپایی است با واژگان سایر این زبانها ریشه مشترک دارد. با توجه به تعلق آن به مجموعه زبانهای هندوایرانی طبیعی است که ابتدا با زبان اوستایی و مادی و سپس با زبان سنسکریت همبستگی بیشتری داشته باشد. واژگان فارسی باستان مشتمل بر اسم، صفت، ضمیر، حروف اضافه و افعال بوده که هرکدام در جملههای مختلف، بنابر کاربردی که داشته تغییرات خاصی در شکل خود مییافتهاست. اسامی با توجه در این زبان اسامی به صورت مفرد، مثنی و جمع و دارای سه جنس مذکر، مؤنث و خنثی هستند. در هریک از این حالات صرف متفاوتی برای واژه وجود دارد و این بستگی به حالت واژه در جمله و نیز آوای پایانی آن دارد.[۲۱]
همچنین در زبان فارسی باستان تمایز جنس وجود دارد. به این صورت که تمامی اسامی دارای جنس هستند. جنس در این زبان مشتمل بر مذکر، مؤنث و خنثی میباشد. این مقوله در زبان اوستایی نیز موجود بودهاست. جنس دستوری است و منطقی نیست به این نحو که گاهی اسامی که بر جنس مؤنث دلالت میکنند از نظر جنس مذکرند مانند vanta به معنی زن که مذکر است. تانیث از طریق شکل مذکر پرداخته میشود و برای این آوای پایانی واژگان معمولاً کشیده میشود. همچنین صفت و موصوف باید از نظر جنس تطابق داشته باشند و اگر موصوفی مؤنث باشد لازم است صفتی که برای آن بکار رفته نیز مؤنث شود. سه جنس مذکر و مؤنث و خنثی در اسامی به صورتهای مختلفی صرف میشوند که تمایز جنسشان آشکار میگردد، ضمایر نیز دارای جنس هستند اما دستگاه فعلی و صرف آن یکی است. به این معنی که در صرف افعال بین مؤنث و مذکر و خنثی هیچ تفاوتی وجود ندارد.[۲۲]
شمار در زبان فارسی باستان با زبانهای میانه و نو ایرانی متفاوت است. به این معنی که به جز دو شمار مفرد و جمع یک شمار دیگر یعنی مثنی نیز دارد. حالت مثنی در فارسی باستان بر دو نفر دلالت میکند. شمار مثنی شناسههای متفاوتی از جمع دارد و صرف فعل برای صیغههای مثنی متفاوت از جمع بودهاست. صفت و موصوف از نظر شمار جمع و مفرد و مثنی با یکدیگر همخوانی داشتهاند. این حالت پس از فارسی باستان به دوره میانه نرسیدهاست. این سه حالت شمار در زبان اوستایی نیز وجود داشتهاست.[۲۳]
هر واژه یک شکل ساده به نام ستاک دارد. ستاک در حقیقت شکل ساده و بدون صرف و شناسه یک واژهاست که معمولاً به تنهایی بکار نمیرود. این ستاکها به آواهای متفاوتی ختم میشدهاند. برای نمونه، ستاک نام کوروش kūrū و ستاک نام داریوش dārayavau بوده که صورت فاعلی آنها که با š پایانی همراه است صرف نام آنها در حالت فاعلی بودهاست. اگر نام کوروش در جمله در جایگاه مفعول بکار میرفته آنگاه به صورت kūrūm پدیدار میشده. این تغییرات اسامی با توجه به جایگاه اسم در هریک از حالات هشتگانه صرفی در فارسی باستان وجود داشتهاست. نحوه تغییر کردن پایان واژهها در فارسی باستان-یا به اصطلاح دیگر صرف آنها- بستگی به ستاک یا شکل خام واژه داشته که به چه آوایی ختم میشدهاست. هر یک از واژهها یک ستاک اصلی داشتهاند. در صفتها که ممکن بوده مذکر، مؤنث یا خنثی باشند برای هر یک از این جنسها یک ستاک جداگانه وجود داشتهاست.[۲۴]
* حالتهای دستوری: کاربرد اسم، صفت و نیز ضمیر در جمله همیشه در یکی از حالتهای دستوری هشتگانه: فاعلی، مفعولی، مفعولی له (برایی)، اضافی، مفعولی فیه (دری)، ندایی، مفعولی معه (بایی)، مفعولی عنه (ازی) است. در هریک از این حالات که قرار بگیرد با توجه به جنس، شمار و آوایی پایانی واژه، صرف میشده.
افعال در زبان فارسی باستان[ویرایش]
فعل در زبان فارسی باستان ممکن است با پیشوند همراه باشد. بجز پیشوند احتمالی فعل تشکیل میشود از ریشه باستانی فعل بهمراه افزونهٔ ماده ساز و شناسه. افعال التزامی معمولاً یک نشانه التزامی نیز پیش از شناسه و پس از ماده دارند.
فعل ماضی barantiy به معنی «میبرند» در فارسی باستان از ریشه فعلی bar تشکیل شده که بهمراه ماده ساز a مجموعاً میشود bara که ماده فعلی مضارع گذرا است. در پایان هم شناسه فعلی ntiy برای سوم شخص جمع نیز به آن اضافه میشود. (bar-a-ntiy) در نتیجه فعل ساخته میشود.
واژهنامه[ویرایش]
آثار به این زبان[ویرایش]
آثار بهجا مانده از زبان فارسی باستان به خط میخی هخامنشی است که از قرن ششم تا قرن چهارم پیش از میلاد نگارش یافتهاند. البته یک نمونه کتیبه هم در نقش رستم یافت شدهاست که به نظر میآید به زبان فارسی باستان است ولیکن به خط آرامی نوشته شدهاست و احتمال میرود که بعد از دورهٔ هخامنشی تحریر شده باشد. تنها چند واژه از آن تاکنون خوانده شدهاست.[۲۶] کتیبههای فارسی باستان عمدتاً توسط شاهان هخامنشی پرداخته شده که ضمن آن بجز دریافت رویدادهای تاریخی میتوان به باورها و عقاید ایرانیان زمان هخامنشیان تا اندازهای پی برد.
قدیمیترین کتیبه فارسی باستان را متعلق به داریوش بزرگ میدانند. با این وجود برخی نیز اصالت کتیبههای منسوب به شاهان و بزرگان پیش از داریوش، مانند کوروش بزرگ، آرشام و آریارمنه را پذیرفتهاند.[۲۷] نوشتههای بدست رسیده از این زبان در مناطق مختلف جهان مانند ایران (استانهای خوزستان، بوشهر، کرمانشاه، فارس)، عراق، ترکیه، ارمنستان، مصر، رومانی و روسیه کشف شدهاند. عمده آنها به صورت کتیبه، سنگنوشته و لوح بودهاند.
پانویس[ویرایش]
منابع[ویرایش]
پیوند به بیرون[ویرایش]
منبع مطلب : fa.wikipedia.org
مدیر محترم سایت fa.wikipedia.org لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
شاهنشاهی هخامنشی
شاهنشاهی هخامنشی (پارسی باستان: Xšāça، «شاهنشاهی» - ۵۵۰–۳۳۰ پیش از میلاد)، معروف به امپراتوری پارس در ادبیات غربی، یک شاهنشاهی باستانی ایرانی بود که به دست کوروش بزرگ بنیاد نهاده شد. این دولت تقریباً همه جهان متمدن آن روز را دربرمیگرفت و از این رو، شاهنشاهی هخامنشی نخستین و تنها حکومتی بود که همه جهان را برای بیش از دو سده یکپارچه کرد. امپراتوری ایران در اوج گستره خود در سال ۴۸۰ پیش از میلاد هشت میلیون کیلومتر مربع (برخی آنرا پنج و نیم میلیون کیلومتر مربع میدانند[۷][۸])، از دره سند در هند تا رود نیل در مصر و ناحیه بنغازی در لیبی امروز و از رود دانوب در اروپا تا آسیای مرکزی، وسعت داشت که آن را تبدیل به وسیعترین امپراتوری باستانی تاریخ جهان کرد.[۱۱]
این شاهنشاهی بر مردمان گوناگون از ملل و با ادیان مختلف فرمان میراند و اقوام بسیاری با آداب و رسوم خاص خود در قلمروی هخامنشی زندگی میکردند و فرهنگ ایالتی و قومی خود را پاس میداشتند. در حقیقت مشخصه مهم این دولت احترام به آزادی فردی و قومی و بزرگداشت نظم و قانون و تشویق هنرها و فرهنگ بومی و همچنین ترویج بازرگانی و هنر بود.[۱۲] کارل شفُلد مینویسد: «تمدن بزرگی مانند تمدن هخامنشی را نمیتوان از روی تأثیراتی که پذیرفته درک کرد. واقع آن است که اهمیت این چنین تمدنی دقیقاً در توانی است که آن را به حل و جمع همهٔ این اجزای مختلف در کلیتی واحد قادر ساختهاست.»[۱۳]
پارس، در جنوبغرب فلات ایران، منطقهای بود که خاندان هخامنشی در آن پا گرفت.[۱۴] پس از چند سده حکومت بر این منطقه، یکی از اعضای این خاندان به نام کوروش دوم، شاهنشاهی ماد (ایران و میانرودان شمالی)، پادشاهی لیدی و امپراتوری بابلنو را فتح کرد و شاهنشاهی هخامنشی را بنیان گذاشت. دولتی که او بنیان نهاد، بیش از دو سده بر تقریباً همه جهان متمدن آن روز فرمان راند، تا اینکه در نهایت توسط اسکندر مقدونی در سال ۳۳۰ پیش از میلاد فتح شد.[۱۵][۱۶] اسکندر تنها چند سال پس از فتح امپراتوری درگذشت که همین مسئله باعث از بین رفتن یکپارچگی سرزمینهای سابق امپراتوری هخامنشی گردید و دیگر هرگز این سرزمینها زیر یک پرچم متحد نشدند. سلوکوس و بطلمیوس، از سرداران اسکندر، کسانی بودند که بزرگترین قسمتهای قلمروهای هخامنشی را مال خود کردند و البته چندین و چند دولت مستقل دیگر نیز پس از مرگ اسکندر یا به مرور سر برآوردند. در نهایت، یک و نیم سده بعد ایرانیان مجدداً استقلال خود را به دست آوردند و شاهنشاهی اشکانی را در فلات ایران بنیان گذاشتند.[۱۴]
شاهنشاهی هخامنشیان به یک نمونه موفق برای اداره یک دولت جهانی تبدیل گردید و دستاوردهایی نظیر حکومت متمرکز، سیستم جادهای و پست، زبان رسمی، خدمات شهروندی و ارتش وسیع منظم توسط امپراتوریهای پسین تقلید شد.[۱۷] در تاریخ غرب، شاهنشاهی هخامنشی به عنوان آنتاگونیست تاریخ یونان و همچنین رهاییبخش یهودیانِ بابل به یاد آورده میشود. میراث این دولت و رد پایش بر روی تاریخ جهان از قلمروی آن بسیار فراتر رفت و بر روی تاریخ نظامی، فرهنگی، اجتماعی و دینی دنیا تأثیر چشمگیری گذاشت.[۱۸] فتح یهودیه توسط ایرانیان باعث این شد که شاهنشاهی هخامنشی در متون دینی یهودیان و مسیحیان از اهمیت زیادی برخوردار شود. تکامل مزدیسنا در این دوره باعث گسترش آن از شرق تا غرب گردید و همچنین میراث هخامنشی نقش پررنگی در سیاست و جنبشهای تاریخ معاصر ایران بازی کرد.[۱۹]
تاریخ
خاستگاه
پارسیان مردمانی از اقوام ایرانی هستند که نزدیک به سه هزار سال پیش از میلاد مسیح به فلات ایران آمدهاند. پارسیان باستان از قوم آریایی پارس یا پارسواش بودند که در سنگنوشتههای آشوری از سده نهم پیش از میلاد، نام آنان دیده میشود. پارسها همزمان با مادها به بخشهای باختری ایران سرازیر شدند و پیرامون دریاچه ارومیه و منطقه اردلان جای گرفتند.[۲۰] با ناتوانی دولت ایلام، نفوذ خاندان پارس به خوزستان و بخشهای مرکزی فلات ایران گسترش یافت.
برای نخستین بار در سالنامههای آشوری سلمانسر سوم در سال ۸۳۷ پ. م، «پارسوا» در جنوب و جنوب باختری دریاچه ارومیه در منطقه اردلان سنندج تا روانسر در استان کرمانشاه نام برده شدهاست. برخی از پژوهشگران مانند راولینسن بر این ایده هستند که مردم پارسواش همان پارسیها بودهاند. تصور میشود خاندانهای پارسی پیش از این که از میان درههای کوههای زاگرس مرکزی به سوی جنوب و جنوب خاوری ایران بروند، در این سرزمین، ایست کوتاهی نمودند و در حدود ۷۰۰ سال پیش از میلاد در بخش پارسوماش، روی دامنههای کوههای بختیاری در جنوب خاوری شوش در سرزمینی که بخشی از کشور ایلام بود، جای گرفتند. از سنگنوشتههای آشوری چنین بر میآید که در زمان شلمنسر (۷۱۳–۷۲۱ پ. م) تا زمان پادشاهی آسارهادون (۶۶۳ پ. م)، پادشاهان یا فرمانروایان پارسوا، پیرو آشور بودهاند. پس از آن در زمان فرورتیش (۶۳۲–۶۵۵ پ. م) پادشاهی ماد به پارس چیرگی یافت و این دولت را پیرو دولت ماد نمود.
هرودوت میگوید: پارسها به شش خاندان شهری و دهنشین و چهار خاندان چادرنشین بخش شدهاند. شش خاندان نخست عبارتاند از: پاسارگادیان، مارافیان، ماسپیان، پانتیالیان، دروسیان و گرمانیان. چهار خاندان دومی عبارتاند از: داییها، مردها، دروپیکها و ساگارتیها. از خاندانهای نامبرده، سه خاندان نخست بر خاندانهای دیگر، برتری داشتهاند و دیگران پیرو آنها بودهاند و پاسارگادها از همه برترند.[۲۱]
بر اساس بنمایههای یونانی در سرزمین کمنداندازان ساگارتی (زاکروتی، ساگرتی) (همان استان کرمانشاه کنونی) مادیهای ساگارتی میزیستهاند که گونهٔ بابلی - یونانی شده نام خود یعنی زاگرس (زاکروتی، ساگرتی) را به کوهستان باختر فلات ایران دادهاند. نام همین خاندان است که در پیوند خاندانهای پارس نیز موجود است و پیوند خونی خاندانهای ماد و پارس از سرچشمهٔ همین خاندان ساگارتیها (زاکروتی، ساگرتی) است. خاندان پارس پیش از حرکت به سوی جنوب، دورانی دراز را در سرزمینهای ماد میزیستند و بعدها با ناتوانی دولت ایلام، نفوذ خاندانهای پارس به خوزستان و بخشهای مرکزی فلات ایران گسترش یافت و رو به جنوب رفتهاند.
بر اساس نوشتههای هرودوت، هخامنشیان از خاندان پاسارگادیان بودهاند که در پارس جای داشتهاند و سر دودمان آنها هخامنش از فرزندان پرسئوس بودهاست.[۲۲] پس از نابودی دولت ایلامیان به دست آشور بانی پال، چون سرزمین ایلام ناتوان شده بود، پارسیها از دشمنیهای آشوریها و مادیها استفاده کرده و انزان یا انشان را گرفتند.
این رخداد تاریخی در زمان چیشپیش شاه انشان و پارس کیمن روی دادهاست. با توجه به بیانیه کوروش بزرگ در بابل، میبینیم او نسب خود را به شاه انشان و پارس کیمن میرساند و او را شاه انزان میخواند.
پس از مرگ چیشپیش (شاه انشان و پارس)، کشورش میان دو پسرش «آریارمنه»، پادشاه پارس و کوروش یکم که بعدها عنوان پادشاه پارسوماش، به او داده شد، تقسیم شد. چون در آن زمان کشور ماد در اوج پیشرفت بود و هووخشتره در آن فرمانروایی میکرد، دو کشور کوچک تازه، ناچار زیر فرمان پیروز نینوا بودند. کمبوجیه فرزند کوروش یکم، دو کشور نامبرده را زیر فرمانروایی یگانهای درآورد و پایتخت خود را از انزان به پاسارگاد منتقل کرد. کوروش بزرگترین پادشاه هخامنشی است.
با برآمدن پسر کمبوجیه، کوروش بزرگ، که به حق بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی دانسته میشود، تحول شگرفی رخ داد. وی در مدت تقریباً بیست سال در طی لشکرکشیهایی ماد، لودیا و بابل، یعنی پادشاهیهای پرآوازهٔ آن روز جهان و سرزمینهای خاور پارس را فرمانبردار خویش ساخت و گسترهٔ جغرافیایی بزرگی تقریباً به اندازهٔ خاورمیانهٔ امروزین را، از ترکیه و سواحل مدیترانه تا مرزهای هند و از استپهای روسیه تا اقیانوس هند، زیر سیطرهٔ خود درآورد.[۲۳]
هرودوت و کتزیاس، افسانههای باورنکردنی دربارهٔ زادن و پرورش کورش بزرگ (۵۲۹–۵۹۹ پ. م) بازگو کردهاند. اما آنچه از دیدگاه تاریخی پذیرفتنی است، این است که کورش پسر فرمانروای انشان، کمبوجیه اول و مادر او ماندانا، دختر ایشتوویگو پادشاه ماد میباشد.
شکلگیری
در سال ۵۵۳ پ.م. کوروش بزرگ، همهٔ پارسها را علیه ماد برانگیخت. در جنگ بین لشکریان کوروش و ماد، چندی از سپاهیان ماد به کورش پیوستند و در نتیجه سپاه ماد شکست خورد.[۲۴] پس از شکست مادها، کوروش در پاسارگاد شاهنشاهی هخامنشی را پایهگذاری کرد، پادشاهی او از ۵۲۹–۵۵۹ پیش از میلاد است.
کوروش بزرگ که پادشاهی ماد را به دست آورد و برخی از استانها را به وسیله نیروی نظامی پیرو خود ساخت، همان سیاست کشورگشایی را که هووخشتره آغاز نموده بود، ادامه داد.
کوروش بزرگ دارای دو هدف مهم بود: در باختر تصرف آسیای صغیر و ساحل دریای مدیترانه و همهٔ جادههای بزرگی که از ایران میگذشتند و به بندرهای آن میرسیدند و از سوی خاور، تأمین امنیت.
در روز ۲۹ اکتبر سال ۵۳۹ پ.م. کورش بزرگ پادشاه ایران، بابل را شکست داد و آن سرزمین را تصرف کرد و برای نخستین بار در تاریخ جهان فرمان داد که هر کس در باورهای دینی خود و انجام آیین دینی خویش آزاد است، و بدینسان کورش بزرگ قانون سازگاری بین دینها و باورها را پایهگذاری کرد و منشور حقوق بشر را بنیان نهاد. کوروش به یهودیان دربند در بابل، امکان داد به سرزمین یهودیه بازگردند که شماری از آنان به ایران کوچ کردند.[۲۵]
گسترش کشور و سرزمین
پس از آنکه تهاجم کیمیریهای آناتولی، گردیوم پایتخت فریگیه را در سال ۶۷۶ پ. م ویران ساخت، لیدیه مهمترین پادشاهی منطقه بود. سارد، پایتخت لیدیه، در حدود هفتاد کیلومتری کرانهٔ غربی ترکیه کنونی قرار داشتهاست. کرزوس افسانهای بر لیدیه فرمان میراند و به سبب داشتن طلا و دادن هدیههای سخاوتمندانه به کاهنهٔ عبادتگاه دلفی مشهور شده بود. کرزوس پس از شنیدن پاسخ دو پهلوی دلفی که: «کرزوس پس از گذشتن از رود هالیس یک امپراتوری بزرگ را نابود خواهد کرد.» تشجیع شد که به ایرانیان حمله برد.[۲۶]
عموماً، آغاز جنگ ایران و لیدیه را در سال ۵۴۷ پیش از میلاد دانستهاند. در جنگی که بین کورش بزرگ و کرزوس پادشاه لیدیه درگرفت، کوروش در «کاپادوکیه» به کرزوس پیشنهاد کرد که پیرو ایرانیان شود. کرزوس این پیشنهاد را نپذیرفت و جنگ بینشان آغاز گردید. سرانجام جنگ سختی در «پتریوم» پایتخت هیتیها روی داد، در این نبرد نظم اسبان لیدیایی بر اثر بوی شترهای ایرانیان از هم گسیخت. کرزوس به سمت سارد فرار کرد و در آنجا بست نشست. کورش شهر را دوره کرد و کرزوس را دستگیر نمود. لیدیه گرفته شد و به عنوان یکی از استانهای ایران بهشمار آمد. هر چند باستانشناسان پس از هجده حفاری نتوانستند به ارگ کرزوس دست پیدا کنند، اما لایههای سوخته و پیکانهای مانده از حملهٔ ایرانیان را یافتند.[۲۷] کرزوس از این پس مشاور بزرگ هخامنشیان شد. پس از گرفتن لیدی، کوروش متوجه شهرهای یونانی شد و از آنها نیز، تسلیم بیاما و اگر را خواست که یونانیان نپذیرفتند. در نتیجه شهرهای یونانی یکی پس از دیگری گرفته شدند. رفتار کوروش با شکستخوردگان باعث خوشبینی مردم آسیای صغیر نسبت به او شد.[۲۸] کوروش، گرفتن آسیای صغیر را به پایان رساند و سپس متوجه مرزهای خاوری شد. زرنگ، رخج، مرو و بلخ، یکی پس از دیگری در زمره استانهای تازه درآمدند. کوروش از جیحون گذر کرد و به سیحون که مرز شمال خاوری کشور بود، رسید و در آنجا شهرهایی سختبنیاد، برای جلوگیری از یورشهای مردم آسیای مرکزی ساخت. کوروش در بازگشت از مرزهای خاوری، عملیاتی در درازای مرزهای باختری انجام داد. ناتوانی بابل، به واسطه بیکفایتی نبونید، پادشاه بابل و فشارهای مالیاتی، کوروش را متوجه آنجا کرد. بابل بدون جنگ شکست خورد و پادشاه آن دستگیر شد. کوروش در همان نخستین سال پادشاهی خود بر بابل، فرمانی بر اساس آزادی یهودیان از بند و بازگشت به کشور و دوبارهسازی پرستشگاه خود در بیتالمقدس پخش کرد. او دیگر بردگان را هم آزاد کرد، و به گونهای بردهداری را از میان برداشت.
نام سرزمینهای وابسته، در سنگنوشتهای در آرامگاه داریوش که در نقش رستم میباشد، به تفصیل اینگونه آمدهاست: ماد، خووج (خوزستان)، پرثوه (پارت)، هریوا (هرات)، غرب، سغد، خوارزم، زرنگ، آراخوزیا (رخج، افغانستان جنوبی تا قندهار)، ثتهگوش (پنجاب)، گنداره (گندهارا) (کابل، پیشاور)، هندوش (سند)، سکاهوم ورکه (سکاهای فرای جیحون)، سگاتیگره خود (سکاهای تیزخود، فرای سیحون)، بابل، آشور، عربستان، مودرایه (مصر)، ارمینه (ارمن)، کتهپهتوک (کاپادوکیه، بخش خاوری آسیای صغیر)، سپرد (سارد، لیدیه در باختر آسیای صغیر)، یئونه (ایونیا، یونانیان آسیای صغیر)، سکایه تردریا (سکاهای آن سوی دریا: کریمه، دانوب)، سکودر (مقدونیه)، یئونهتکبرا (یونانیان سپردار: تراکیه، تراس)، پوتیه (سومالی)، کوشیا (کوش، حبشه)، مکیه (طرابلس باختر، برقه)، کرخا (کارتاژ، قرطاجنه یا کاریه در آسیای صغیر).
مرگ کوروش بزرگ
در اثر یورش ماساژتها که یک ایل ایرانیتبار و نیمهبیابانگرد و تیرهای از سکاهای آن سوی رودخانه سیردریا بودند، به شهرهای شمال شرقی ایران، مرزهای شمال خاوری شاهنشاهی ایران مورد تهدید قرار گرفت. کورش بزرگ، کمبوجیه را به عنوان شاه بابل برگزید و به جنگ رفت و در آغاز پیروزیهایی به دست آورد. تاریخنویسان یونانی در داستانهای خود مدعی شدهاند که ملکه ایرانیتبار ماساژتها، تهمرییش[۲۹] او را به درون سرزمین خود کشاند و کورش در نبردی سخت، شکست خورد و زخم برداشت و بعد از سه روز درگذشت و اینکه پیکر وی را به پاسارگاد آوردند و به خاک سپردند. پس از مرگ کوروش بزرگ، فرزند بزرگتر او کمبوجیه به شاهنشاهی رسید. امپراتوری بزرگ هخامنشیان که بنیانگذار آن کوروش بزرگ از نواده شاه انشان کیمن-کوروش یکم-کمبوجیه یکم بود در سازمان جهانی یونسکو به بزرگترین و اولین امپراتوری جهان طبق اسناد به ثبت رسیدهاست.
البته گزنفون در کتاب خود مرگ کورش را طبیعی آن هم در پاسارگاد بیان میکند، همچنین تاریخ در مورد حجم این شورش اطلاعاتی به ما نمیدهد در ضمن باید توجه داشت که کورش در این زمان در سن بالایی قرار داشته و نیازی نبوده که پادشاه بزرگی چون کورش خود به میدان جنگ برود همانطور که در ۱۰ سال پایانی امپراتوری خود در هیچ جنگی حضور نداشته پس میتوان این احتمال را در نظر گرفت که کوروش سرکوبی این شورش را به یکی از سرداران خود سپرده باشد و خود به میدان جنگ نرفته باشد.[۳۰]
کمبوجیه
جانشین کوروش بزرگ پسرش کمبوجیه بود. اگر چه کمبوجیه فرمانروایی را در سال ۵۳۰ پیش از میلاد آغاز کرد که سال نشستن او بر تخت بود، نخستین سال رسمی شاهی او مطابق با نظام تاریخگذاری ویژهٔ ایرانیان در بهار سال ۵۲۹ پیش از میلاد آغاز شد. بزرگترین دستاورد هشت سال سلطنت او فتح مصر در سال ۵۲۵ پیش از میلاد بود.[۳۱]
چگونگی مرگ کمبوجیه هنوز هم مبهم و راز آمیز است. تنها این را میدانیم که او در تابستان سال ۵۲۲ پیش از میلاد، در فاصلهٔ ژوئیه و اوت، درگذشتهاست. کمبوجیه در بازگشت از مصر مرد؛ ولی برخی دلیل مرگ وی را بیماری و برخی دیگر توطئه خویشاوندان میدانند اما روشن است که وی در راه بازگشت از مصر مردهاست. بنا به کتیبهٔ داریوش اول، کمبوجیه «به مرگ خویش مردهاست». این خود عبارتی گنگ و سؤالبرانگیز است و روشن نیست که او به مرگ طبیعی درگذشته یا آنکه خود خویشتن را از پای درآورده است. بنا به نوشتههای هرودوت و کتزیاس او بهطور تصادفی بر ران خود زخمی وارد آورد و از آن زخم مرد.[۳۲]
پس از مرگ کمبوجیه کسی وارث پادشاهی هخامنشیان نبود.
بر اساس گفتهای، کوروش بزرگ، در بستر مرگ، بردیا را به فرماندهی استانهای خاوری شاهنشاهی ایران گماشت. کمبوجیه دوم، پیش از رفتن به مصر، از آنجا که از احتمال شورش برادرش میترسید، دستور کشتن بردیا را داد. مردم از کشته شدن او خبر نداشتند و در سال ۵۲۲ پیش از میلاد شخصی به نام گوماته مغ که ظاهری شبیه به بردیا داشت (با این تفاوت که یک گوش آن بریده شده بود) خود را به دروغ بردیا و شاه ایران نامید. چون مردم بردیا را دوست داشتند و به پادشاهی او راضی بودند و از سویی هیچکس از راز کشتن بردیا آگاه نبود، دل از پادشاهی کمبوجیه برداشتند و پادشاهی بردیا (گئوماتا) را با جان و دل پذیرا شدند و این همان خبرهایی بود که در سوریه به گوش کمبوجیه رسید و سبب خودکشی او شد. برخی از تاریخنگاران نیز، کشته شدن بردیا را کار گئومات میدانند.
در نوشتارهای تاریخی از گئومات به عنوان بردیای دروغین یاد شدهاست. در کتیبه بیستون نزدیک کرمانشاه، گوماته مغ زیر پای داریوش بزرگ نشان داده شدهاست. داریوش شاه که از سوی کوروش بزرگ به فرمانداری مصر برگزیده شده بود، پس از دریافتن این رخداد به ایران میآید و بردیای دروغین را از پای درآورده، به تخت مینشیند.
کارهای گوماته مغ سبب سوء ظن درباریان هخامنشی شد که سرکردهٔ آنان داریوش، پسر ویشتاسب هخامنشی بود. هفت تن از بزرگان ایران که داریوش بزرگ نیز در شمار آنان بود، توسط یکی از زنان حرمسرای گئوماتا که دختر یکی از هفت سردار بزرگ ایران و موفق به دیدن گوشهای بریده او شده بود، پرده از کارش برکشیدند و روزی به کاخ شاهی رفتند و نقاب از چهرهاش برگرفتند و با این خیانت بزرگ، او، برادرش و دوستان او را که به دربار راه یافته بودند، نابود کردند و به فرمانروایی هفتماهه او پایان بخشیدند.
داریوش بزرگ
داریوش بزرگ (داریوش بزرگ) (۵۴۹ تا ۴۸۶ پیش از میلاد) سومین پادشاه هخامنشی (پادشاهی از ۵۲۱ تا ۴۸۶ پیش از میلاد) فرزند ویشتاسپ (گشتاسپ) بود. ویشتاسپ، فرزند آرشام و آرشام پسر آریارمنه بود.
ویشتاسپ پدر او در زمان کوروش، ساتراپ (استاندار) پارس بود. داریوش در آغاز پادشاهی با دردسرهای بسیاری روبرو شد. دوری کمبوجیه از ایران چهار سال به درازا کشیده بود. گئومات مغ هفت ماه خود را به عنوان بردیا، برادر کمبوجیه بر تخت نشانده و بینظمی و هرج و مرج را در کشور گسترش داده بود. در بخشهای دیگر کشور هم کسان دیگر به دعوی این که از دودمان شاهان پیشین هستند، پرچم استقلال برافراشته بودند. گفتاری که از زبان داریوش در کتیبه بیستون از این رویدادها آمده. داریوش این پیروزیها را در همه جا نتیجهٔ خواست اهورامزدا میداند، م